آموزش داستان‌نویسی

شخصیت‌پردازی در داستان (بخش اول)

بهتر است اول سراغ با این  موضوع شروع کنیم که شخصیت‌پردازی چیست؟ منظورمان کدام شخصیت است. چطوری ساخته می‌شوند و به چه کاری می‌آیند.

گمان می‌کنم همه‌ی ما بارها و بارها، این را شنیده یا خوانده‌ایم که نویسنده یک خالق است، چه خلق می‌کند؟ قبل از هر چیز یک شخصیت و البته در فضای قصه. نویسنده این توانایی را دارد که اراده کند، مطابق با میل خودش، چند آدم جدید بسازد. این مخلوقات می‌توانند هر شکلی باشند، هر شکلی که نویسنده دلش می‌خواهد یا بهتر است بگوییم لازم دارد. قصه‌ را شخصیت‌ها جلو می‌برند؛ پس مهم است که دقت لازم را در ساخت شخصیت به خرج دهیم. واقعیت این است که اگر نتوانیم شخصیت‌های به‌دردبخور و منحصر‌به‌فردی خلق کنیم، قصه‌مان لنگ می‌زند، می‌شود یک تکه نان وسط یک تشت آب، از هم باز می‌شود، وا می‌دهد هرچه هم دست کنیم آن را جمع‌وجور کنیم بی‌فایده است و وضع بدتر می‌شود. در نهایت هم نمی‌توانیم چیزی به دنیای ادبیات اضافه کنیم.ما قصه می‌نویسیم چون احساس می‌کنیم حرفی برای گفتن داریم. می‌خواهیم رویکرد و دیدگاه خودمان را در قالب قصه به دیگران عرضه کنیم، شخصیت‌های قصه سربازان ما هستند. آن‌ها پیام ما را می‌گیرند و به گوش مخاطب‌های ما می‌رسانند؛ پس مهم است که برای چنین رسالت خطیری آماده باشند وبه نوعی عرضه‌اش را داشته باشند.

شخصیت پردازی کجا به کارمان می‌آید؟

تا به حال تجربه‌ی این را داشته‌اید که آدم‌های اطرافتان را به دقت ببینید، ورانداز کنید و درباره‌ی آن‌ها فرضیه‌های مختلفی را در ذهنتان ردیف کنید؟ شاید این‌کار را کرده‌اید، بارها و بارها؛ به هرحال سرگرمی خوبی است. فکر کردن به اینکه بقیه چطور غذا می‌خورند، لباس می‌پوشند، فوتبال تماشا می‌کنند و از مهمتر اینکه، چرا؟ چه چیز باعث می‌شود پشت پلک راستشان پشت سر هم بپرد؟ چرا به‌جای آسانسور از پله بالا و پایین می‌روند؟ خوب می‌دانم که احتمالن با خودتان می‌گویید: «به ماچه؟». درست هم می‌گویید. واقعا به من و شما چه ربطی دارد که چرا فلانی نان سنگک دوست ندارد و یا اینکه چرا وقتی از عرض خیابان رد می‌شود، به حالت لِی‌لِی اینکار را می‌کند؟ به ما ربطی ندارد. شاید فقط داریم وقت خودمان را تلف می‌کنیم، ولی نه تا زمانی که یک نویسنده هستیم. دقیقن نکته همین‌جاست. این مسایل به مردم عادی ربطی ندارد اما به یک نویسنده خیلی خیلی ربط دارد. چرایش را الان می‌گویم. برای یک نویسنده هیچ چیز به اندازه‌ی مواد اولیه اهمیت ندارد. نویسنده قرار است با مواد اولیه‌ی خامی که در گوشه‌ی ذهنش دارد، درست شبیه یک سرآشپز ماهر، غذایی درست کند که مزه‌اش تا سال‌ها حتی پس از مرگش زیر زبان همه بماند. یک سرآشپز کاربلد ، می‌داند کدام قسمت از گوشت را جدا کند تا خورشت طعم عالی‌تری پیدا کند. ادویه‌های معطر را خیلی خوب می‌شناسد. پس یک نویسنده نیز می‌داند برای ساخت یک داستان، قبل از هرچیز به مواد اولیه‌ی باکیفیت احتیاج دارد. فقط اینکه مواد اولیه‌ی داستان‌نویسی را در هیچ بقالی یا هایپر مارکتی نمی‌فروشند. بلکه مفت و مجانی کف کوچه و خیابان ریخته‌اند. این وظیفه‌ی نویسنده است که همه‌ی حواسش را به کار بیاندازد و دانه دانه هم‌چون دانه‌های پخشوپلا شده‌ی تسبیح، آن‌ها را جمع و بند کند. مواد اولیه‌ی داستاننویسی همین مشاهدات ما هستند. شاید دانستن  اینکه آدم‌هایی هستند که ترس از فضای بسته دارند و فقط با پله بالا و پایین می‌شوند در زندگی شخصی شما هیچ تاثیری نداشته باشد، ولی در داستان شما می‌تواند کمک کند تا یک شخصیت منحصر به‌فرد خلق کنید و حسابی در جای‌جای داستانتان با او بتازانید. پس فهمیدیم که شخصیت‌پردازی قطعا در تهیه‌ی مواد اولیه‌ی داستان به کارمان می‌آید. اضافه می‌کنم که اگر در زندگی‌ شخصی‌تان هم قصد استفاده از آن را دارید هیچ ایرادی ندارد و از این کار منع‌تان نمی‌کنم. فقط دقت کنید که زود در وادی نتیجه‌گیری نیافتید و در واقع آدم‌ها را قضاوت نکنید. صرفا به مشاهده بپردازید. همه چیز را خوب ببینید و احساس کنید، قول می‌دهم سرگرمی جالبی هم باشد. اگر هم محکوم شدید به فضولی بیش از حد، خیلی راحت تقصیر را بیاندازید گردن نویسندگی. باور کنید هیچ بامی کوتاه‌تر از بام نویسندگان پیدا نخواهید کرد.

۲-اول شخصیت‌ها را بسازیم و آن‌ها زحمت داستان را بکشند یا برعکس ؟

واقعیت این است که درجواب به این سوال اختلاف‌نظرهای جدی است. عده‌ای معتقدند ابتدا باید شخصیت‌ها را خلق کرد، آن‌ها خود قصه را خواهند ساخت و در راه دفاع از این اعتقاد لباس رزم پوشیده‌اند و در صف مقدم دفاع از اصول داستان نویسی، جراحت‌ها براداشته‌اند. این گروه معتقدند وقتی شخصیتی خلق می‌کنید و از هرجهت ویژگی‌های خاص خودش را برایش در نظر می‌گیرید، خود این شخصیت در تمام صحنه‌های داستان به روش خود و با ابتکار عمل مختص خودش سخن می‌گوید و رفتار خواهد کرد. مثلن در علم روان‌شناسی، یک تیپ شخصیتی تعریف می‌شود به نام بانوان «دیمیتِر». این دسته از بانوان معظم و معزز میل شدیدی به مادری کردن دارند. برای فرزندانشان، خواهر و برادرهایشان، همسر و حتی مادرشان. دلیلش بحث مفصلی است و اینجا جایش نیست؛ غرض این است که بگویم، اگر قهرمان قصه‌ی شما این چنین بانویی است، در خلال قصه با هر مردی که آشنا می‌شود، دلش می‌خواهد ناخن‌گیر بردارد و ناخن‌های بلند و کثیف او را بگیرد، نگران است روی‌هم  غذا نخورد که مبادا دل دردر بگیرد، کمی شل بزنید، می‌بینید کله‌اش را از داخل دفتر شما بیرون آورده است و می‌خواهد برای شما هم مادری کند. احتمالن مدام نهیب می‌زند، دست از نوشتن بردارید و کمی استراحت کنید تا چشم‌هایتان کور نشده است.

برای روشن شدن موضوع اجازه می‌خوام مثال دیگری بزنم. فرض کنید قهرمان قصه‌ی شما مهارت خودابرازی را یاد نگرفته است. یعنی جز آن دسته از آدم‌هایی است که به جای اینکه صاف روبروی‌تان بنشیند و مثل بچه‌ی آدم بگوید که از چه چیزی ناراحت است، از چه چیز خوشش می‌آید و یا متنفر است؛ فقط عیب و ایراد می‌گیرد. از همه چیز. که چرا در گنجه باز است و چرا دم گربه بیش‌تر از حد معمول دراز. خوب اگر این مدل شخصیتی خلق کردید و یک جای داستان کاشتید؛ خیلی مراقب باشید این شخصیت قرار است دهن تک تک شخصیت‌های قصه را سرویس کند؛ چون مدام از یک چیزی ناراحت است و از طرفی مهارت ابرازش را هم به شیوه‌ی صحیح ندارد.

مقصود این است که بگویم در خلال قصه حرف یا رفتاری را روایت نکنیم که از شخصیت ما بیرون بزند. شخصیتی که خلق می‌کنیم باید به شیوه‌ی خودش سخن بگوید نه ما، باید به سبک خودش دندان‌هایش را مسواک کند و نه ما. وقتی عصبانی می‌شود به سبک خودش بزند همه‌چیز را خورد و خاکشیر کند و باز هم، نه ما.

خوب این تئوری مثل هر نظریه‌ی دیگری مخالف‌های بسیار دارد. برخی معتقدند که اصلن هم اینطور نیست. آنچه نویسنده موظف به تبعیت از آن است «پیرنگ» است. پیرنگ و یا شاکله‌ی داستان، حکایت از نظم منطقی اتفاق‌های داستان دارد. در وقع نویسنده مکلف است که روابط علت و معلولی را بین اتفاق‌هایی که در داستانش جا می‌دهد، رعایت کند.  طرفداران نظریه‌ی دوم معتقدند ما ابتدا داستان را به نظم منطقی خاص خودش تعریف می‌کنیم. مثلن قصه درباره‌ی یک بازپرس ویژه‌ی سرقت است که قرار است قدم‌قدم ردی را که سارق از خود به‌جا گذاشته دنبال کند و در نهایت آن سارق بی‌ادب را تنبیه کند و حقش را کف دستش بگذارد. خوب این قصه‌ی ماست و ما به خلق لااقل دو شخصیت احتیاج داریم که تمام ویژگی‌های لازم برای پلیس و سارق بودن را داشته باشند، قد بلند، ابرو کمند، چشم سیاه و… بقیه‌اش را شما بگویید. من چندان در این سبک از داستان نویسی تخصصی ندارم.

پس دیدیم که از دوراه می‌توان به شخصیت‌پردازی رسید و البته از هر راهی که بیایید، مقصد نوشتن یک داستان خواندنی و جذاب برای مخاطب‌ است. پس می‌توانید هر دو روش را امتحان کنید و من قول می‌دهم در نهایت سبک خودتان را پیدا خواهید کرد، ای بسا راه سوم متعلق به شما باشد.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

یک پاسخ

  1. ممنون خانم علی‌زاده عزیز. به موضوعی اشاره کردید و در موردش نوشتید که من بارها در موردش به مشکل برخورده بودم.
    ممنونم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *