الگوی شاه پیرنگ و بررسی مصداقی آن در انیمیشن موآنا
شاید خیلیها انیمیشن موآنا محصول سال ۲۰۱۶ دیزنی لند را دیده باشند و قصهی قهرمانی آن نوجوان موفرفری را هیچ وقت فراموش نکنند، قصهی نبرد موآنا برای نجات زمین به دل خیلیها نشست. بدیهی است موفقیت هر اثر هنری به عوامل متعددی بستگی دارد، مثل طرح داستان، کیفیت اجرا، موسیقی، جاذبههای بصری و … .
انیمیشن سینمایی موآنا از عناصر زیادی بهره گرفت برای اینکه خود را به یک داستان ماندگار در جهان سینمای کارتونی تبدیل کند و یکی از این عناصر، الگوی شاهپیرنگ است.
شاهپیرنگ، یک الگوی ده مرحلهای است که نظم و ساختار منطقی جهان داستان را میسازد و کاملترین نوع پیرنگ در داستان است.
در ادامه تک تک مراحل الگوی شاه پیرنگ را با هم در انیمیشن سینمایی موآنا بررسی خواهیم کرد.
نظم اولیهی جهان داستان:
قبل از وقوع بحران و شروع طوفان، همیشه یک زندگی با روتینهای خاص خودش وجود دارد، طوفان یا همان گره داستان قرار است بیاید تا این نظم را برهم بریزد و در خلال این آشفتگی، خیلی چیزها تغییر خواهد کرد. موآنا نوجوانی است که سر پرشوری دارد و دلش میخواهد اقیانوس را فتح کند. پدرش که رئیس قبیله است در نظر دارد بزودی او را به عنوان جانشین خود معرفی کند و قدم قدم او را برای تصدی منصب ریاست تربیت کند، برای همین وظایف کوچک را به او محول میکند و دوادور بر کیفیت عملکرد او نظارت میکند. نه قهرمان و نه اطرافیانش، خواستهی قلبی او را جدی نمیگیرند و موآنا کمکم باور کرده است باید تا آخر عمر در جزیرهی موتونوایی بماند و به مردمش خدمت کند.
دعوت به ماجرا:
دعوت به ماجرا اولین جرقهای است که خبر از برهم ریختن نظم اولیهی جهان داستان میدهد. این دعوت وقتی صورت میگیرد که قهرمان تقریبا خواسته و آرزوی خود را فراموش کرده است و ممکن است وقتی دعوت صورت گیرد براحتی آن را رد کند. دعوت موآنا برای دل زدن به دریا از کودکیاش شروع شده است، وقتی اقیانوس قلب تفیتی را در دستان او میگذارد و بیهوا از لای دستانش سر میخورد. هربار که پدر موآنا او را به انجام وظایف ریاست ارشاد میکند احساس میکند که چیزی سر جایش نیست. در ترانههای ابتدایی فیلم میبینیم که موآنا بارها از خود میپرسد: «کجای کار اشتباه است؟».
روان انسان این قابلیت را دارد که پیام خود را به ذهن و قلب انسان برساند و در صحنههای مختلف داستان این را میبینیم که روان قهرمان مدام به او یادآوری میکند حالش خوب نیست و برای همین است که در علم روانشناسی توصیه میکنند اگر میخواهید بدانید رد جای درستی ایستادهاید بنگرید که حال درونتان چطور است.
رد دعوت
بدیهی است که آدمی بهراحتی حاضر نیست حاشیهی امن خود را ببازد و ذهن انسان چون تحمل ابهام را ندارد، مدام توصیه میکند که آدمی دعوت را پس بزند. پس هنگام نوشتن داستان باید مراقب این نکته بود که هیچ قهرمانی بیواسطه دعوت به تغییر را نمیپذیرد و ابتدا لازم است همه چیز را مزهمزه کند، مزایا و معایب کار را بسنجد و با توجه به اینکه آدمی به طور ذاتی از چالش فراری است، پس دعوت را پس خواهد زد.
موآنا آنچه در دوران کودکیاش اتفاق میافتد را یک رویا قلمداد میکند، از مادربزرگش که بزرگترین مشوق او برای گوش سپردن به ندای درونش است، فاصله میگیرد. ترجیح میدهد حرف پدرش را گوش کند که معتقد است زندگی در همان جزیره است و آنطرف اقیانوس هیچ خبری نیست. حتی یکبار که از سر کنجکاوی دل به دریا میزند و با شکست مواجه میشود، پارویش را به سمت آب پرتاب میکند و میرود تا سنگ ریاست را روی بنای یادبود اجدادش بگذارد.
ملاقات با استاد
این مرحله، چهارمین مرحله در الگوی شاهپیرنگ است، وقتی قهرمان دعوت را پس زده است و دلیلی پیدا نمیکند خودش را به خطر بیاندازد و ترجیح میدهد در حاشیهی امن خود باقی بماند.
استاد میتواند یک خواب باشد یا یک پیر با تجربه، میتواند یک جمله از یک کتاب باشد و یا برشی از یک فیلم. نقش استاد اعم از اینکه فیلم باشد یا کتاب و یا یک رویا، این است که قهرمان را به تفکر جدی وا میدارد و او را تا مرز قبول دعوت پیش میبرد.
دقت کنید که اگر مشغول نوشتن یک داستان مبتنی بر الگوی شاهپیرنگ هستید، به هیچ عنوان دعوت استاد را با نطقرانی و سخن گفتن صریح اشتباه نگیرید، قرار نیست عقاید خود را به خورد مخاطب دهید و او را از خواندن ادامهی داستان پشیمان کنید.
موآنا وقتی بعد از تجربهی شکست به اقیانوس پشت میکند و میرود که به ریاستش بپردازد، مادربزرگ عجیب و غریبش را میبیند، همانی که کل قبیله دیوانه میخوانندش. مادر بزرک از موآنا دعوت میکند تا با هم سری به یکی از غارهای مخفی جزیره بزنند تا به او نشان دهد دقیقن کیست. اینکه «تو چه کسی هستی؟» پرتکرارترین جملهی فیلم است و مضمون اصلی فیلم را شکل میدهد.
موآنا و مادربزرگ به غار مخفی میرسند، موآنا داخل میرود و طبل را میکوبد. تاریخ زندگی اجدادیاش و سفرهایی که در اقیانوس داشتند، همه و همه مثل یک فیلم از جلو چشمان موآنا رد میشود و این سوال را در ذهن او ایجاد میکند که پس چرا الان نمیتوانند در اقیانوسها سفر کنند. مادر بزرگ او را سمت اقیانوس میبرد، قلب سبز رنگ تیفیتی را در دستان موآنا میگذارد، اقیانوس سر بر میآورد و موآنا متوجه میشود آنچه رد کودکی دیده یک رویا نبوده است. او انتخاب شده است از طرف اقیانوس، برای اینکه موآوی را پیدا کند، از اقیانوسها رد شود، تکا شیطان سیاهی و آتش را شکست دهد و قلب تیفیتی را سر جایش بگذارد تا حیات دوباره به زمین برگردد. تیفیتی مادر زمین است و اگر او احیاء شود، حال کل جهان خوب خواهد شد و تِکا اهریمن آتش، برای همیشه نابود میشود.
عبور از نخستین آستانه
در این مرحله از الگوی شاهپیرنگ، قهرمان تصمیم میگیرد دعوت را بپذیرد. او دیگر باور میکند تنها با قبول دعوت است که حالش خوب میشود. قهرمان مهیای نبرد میشود و نقشهی راه را با خود مرور میکند. موآنا موضوع را با پدر خود رد میان میگذارد، وقتی با مخالفت پدر مواجه میشود، شبانه وسایل خود را جمع میکند و یکی از قایقهای اجدادیاش را توی آب میاندازد. گردنبند یادگاری مادربزرگ را دور گردنش میاندازد و مخاطب میداند که قلب تیفیتی توی قاب گردنبند است. مادر بزرگ به او میگوید که چطور موآوی را پیدا کند و از او کمک بگیرد.
آزمونها، متحدان و رقیبان
رسیدن به آرزو و خواستهی قلبی راحت و بیدردسر نیست، که اگر هم باشد جایش در داستان نیست. وقتی چالشی نباشدف وقتی قرار باشد قهرمان بی چک و چانه به خواسته۲ی خود برسد، دنبال کردنش برای مخاطب لطفی ندارد و دلیلی نمیبیند بخواهد دنبالش کند. پس در یک داستان مطابق با الگوی شاهپیرنگ، در راه فرهاد قصه، بیستون است و او برای از سر راه برداشتن، کوه مشکلات موافقان و متحدان خود را دارد. طبیعی است که رقیب دست روی دست نمیگذارد و نمیخ.اهد به هیچ قیمتی بازی را ببازد.
اولین همراه و متحد موآنا اقیانوس است، اوست که با هر سختیای شده، موآنا را به مخفیگاه موآوی میرساند و وقتی موآوی تلاش میکند او را از سر خود باز کند، این اقیانوس است که موآنا را در آغوش میگیرد و به قایق میرساند. موآوی در ابتدای داستان نقش حریف را بازی میکند و تنها آرزویش این است که قایقی پیدا کند و به سمت لالوتای برود تا قلاب خود را از آن خرچنگ طلاپرست پس بگیرد و دوباره نیروی خدایان به او برگردد. با نیرنگ و فریب قایق را از موآنا میدزدد و بعد متوجه میشود فهرمان موفرفری داستان سمجتر و مصممتر از آن است که بگذارد کسی مانع رسیدن او به آرزویش شود. در مسیر نبرد با کاکامورا، کسیکه به دنبال قلب تفیتی است، موآنا و موآوی با هم رفیق میشوند و در نهایت بعد از اینکه موآنا، موآوی را از مخفیگاه لالوتای نجات میدهد، دوستی و اتحاد شکل میگیرد.
قوقول همان خروس خنگ و بهظاهر بیمصرف متحد بعدی موآنا است که در یک صحنه از فیلم شاهد تاثیر درخشان او در داستان هستیم، وقتی قلب تفیتی را به دهان میگیرد و نمیگذارد توی آب غرق شود.
کاکامورا، لالوتای، و از همه مهمتر تکا، اهریمن آتش، مهمترین رقیبهای موآنا محسوب میشوند که نبرد با هر کدام، او را به شناخت عمیقتری از خود میرساند.
ژرفترین غار
این قسمت از الگوی شاهپیرنگ، سیاهترین، تاریکترین و سختترین ایستگاه نبرد است، وقتی همهی امیدها ناامید میشود، وقتی همه از جمله خود قهرمان و مخاطبها به این باور میرسند که آرزو محقق نمیشود و نبرد بیفایده است.
موآنا و موآوی، علیرغم تلاشهای بیوقفه از تکا شکست میخورند و موآوی که دخترک را مقصر شکسته شدن قلابش میداند، او را رها میکند و در میدان نبرد تنها میگذارد. شب از راه میرسد و تاریکی همه جا را فرا میگیرد. موآنا رو به اقیانوس میگوید که خسته شده است و او برای اینکار مناسب نیست. بهتر است اقیانوس دنبال شخص دیگری بگردد و قلب را در اقیانوس میاندازد.
آخرین پیکار
هشتمین مرحله از مراحل یازدهگانهی شاهپیرنگ، نبرد آخر است. وقتی که قهرمان درمییابد برای رسیدم به آرزوی خود تا مرز جان ایستاده است و حاضر نیست به هیچ قیمتی، رویای خود را فراموش کند. قهرمان با خودش روبرو میشود و نوعی مکاشفهی نفس اتفاق میافتد. قهرمان به شناخت عمیقتری از خود میرسد و میخواهد که تمام توان خود را یکبار دیگر جمع کند. نتیجه دیگر چندان اهمیتی ندارد و او هویت خود را در تلاش و جنگیدن برای آرزو پیدا میکند.
روح مادربزرگ در قالب یک سفرهماهی به سمت موآنا میآید و به او میگوید همین که تلاشش را کرده است کافی است و او همین حالا هم یک قهرمان است. مکاشفهای اتفاق میافتد و موآنا روح اجدادخود را میبیند که به نشانهی احترام در مقابل او سر فرود میآورند. موآنا یکبار دیگر مهیای نبرد میشود و نقشهی عبور از تکا را با قوقول که تنها همراه او در آن لحظه است، مرور میکند. طلوع آفتاب موآنا به سمت تکا حرکت میکند.
پایان
پایان داستان ممکن است خوشبینانه باشد یا بدبینانه. در واقع به این بستگی دارد که قهرمان به خواسته و آرزوی خود رسیده است یا نه. گاهی قهرمان رسیدن به آرزو را فدای یک ارزش والاتر میکند که در این حالت داستان پایان آیرونیک پیدا میکند.
در هنگام نبرد موآنا موفق میشود از تکا عبور کند، اما اهریمن آتش دستبردار نیست و دوباره به قهرمان حمله میکند. موآوی دوباره به کمک موآنا میاید و بیاعتنا به این مسئله که قلابش فقط با یک ضربهی دیگر برای همیشه نابود میشود، به نبرد با تکا میرود. موآنا از این فرصت استفاده میکند و خود را به بالای سر تفیتی میرساند و در کمال ناباوری متوجه میشود تفیتی رفته است. نومیدانه به سمت تکا برمیگردد و بهطور اتفاقی رد سیاهی قلب را روی بدن تکا میبیند. گره داستان اینجا باز میشود و موآنا میفهمد تکا همان تفیتی است بدون قلب. موآنا قلب را به طرف تکا میگیرد و وقتی اهریمن حسابی به او نزدیک میشود، قلب را سرجایش میگذارد و تفیتی دوباره زنده میشود.
بازگشت با اکسیر
در مرحلهی آخر از الگوی شاهپیرنگ، قهرمان که از طوفان رد شده است و به مرحلهی بالاتری رسیده است، نزد مردمان خود باز میگردد و اکسیر حیات همراه خود دارد.
موآنا با قایقی که مزین به گل است و از تفیتی هدیه گرفته است نزد خانواده و مردم قبیلهاش برمیگردد و ما در فیلم میبینیم که سیاهیها از بین رفته است و گلهای پژمرده دوباره زنده میشوند. حیات به زمین برگشته است و خبری از سیاهی و تباهی نیست.
در صحنهی پایانی داستان موانا را میبینیم که برقبیلهاش ریاست میکند و صدفی را که از اقیانوس هدیه گرفته است به عنوان نشانهس خود روی بنای یادبود اجدادش میگذارد.
مردم قبیلهی موآنا بر فراز آبهای اقیانوس سفر میکنند و موآنا اصول دریانوردی را که از موآوی یاد گرفته است به آنها آموزش میدهد. موآوی قلاب دیگری از تفیتی، الههی زمین هدیه گرفته است و قدرتهای ماوراییاش همچنان ماندگار میماند.
داستانهایی که به یاد میمانند
آدمها داستانها را دوست دارند، با قصه سرگرم میشوند و از قصهها میآموزند. داستانها مفاهیم را برای ما به مصداق در میآورند و ما میتوانیم با کمک داستان بهتر درک کنیم عدالت چیست و یا آزادگی چطوری است.
تبعیت از الگوی شاهپیرنگ میتواند در خلق داستانهای ماندگار به ما کمک کند و البته این اصلن به معنای مزیت و برتری آن نسبت به سایر انواع پیرنگ نیست.
هدف از این مقاله، درک بهتر الگوی شاهپیرنگ و بررسی نحوهی پیادهسازی و اجرای آن در یکی از انیمیشنهای ماندگار دیزنی لند بود
آخرین دیدگاهها