آموزش داستان‌نویسی

راه نویسنده شدن کدام است؟

نویسنده شدن ممکن است دغدغه و رویای خیلی از آدم‌ها باشد. ممکن است دنبال فرمول و یا راه خاصی برای آن باشیم؛ اما واقیت این است که هیچ فرمول مشخص و معینی برای این سوال وجود ندارد. پس اگر به دنبال یک فرمول خاص و همگانی هستید، می‌توانید همین‌جا مقاله را رها کنید. این‌طور نیست که این مقاله نتواند فرمول را به شما نشان دهد، هیچ مقاله یا کتابی چنین امکانی را برای شما مهیا نمی‌کند. هیچ فرمول خاصی برای نویسنده شدن وجود ندارد؛ اما ایستگاه‌های مشترکی‌ جود دارد که هنگام نفس تازه کردن در آن‌ها و سپردن رخش خود برای قشو کردن به چاپارخانه، ممکن است هم‌سفران و همراهان خود را آن‌جا ببینید و متوجه شوید برخی تجربه‌های مشترک و پرتکرار هم وجود دارد.

ایستگاه اول: آیا رویای نویسنده شدن را در سر می‌پرورانید؟

اولین چیزی که برای ورود به مسیر نویسندگی و صد البته داستان‌نویسی لازم دارید، علاقه است. منظورم از علاقه مشابه آن چیزی نیست که مثلن از شما می‌پرسند غذای مورد علاقه‌تان چیست و می‌گویید فسنجان، نه، اگر از شما بپرسند تا آخر عمر فقط سه مدل غذا می‌توانید بخورید و ممکن است از باقی غذاها محروم شوید و شما باز هم یکی از انتخاب‌هایتان فسنجان باشد می‌توانیم بگوییم خوب علاقه‌ی شما به غذای فسنجان تا حدی ثابت شده است.
حال در رابطه با نوشتن من مشابه همین سوال را می‌پرسم. اگر تا آخر عمر مجبور باشید فقط سه حرفه یا فعالیت را انجام دهید و از سایر فعالیت‌های جسمی و یا ذهنی محروم شوید، آیا نوشتن را انتخاب می‌کنید؟ اگر با فرض اینکه دغدغه‌ی مسائل مالی را ندارید و قرار است شغلی را برای دل خودتان انتخاب کنید، آیا شغل نویسندگی انتخاب شما خواهد بود؟ اگر پاسخ شما بله است پس به جمع نویسندگان خوش آمدید، لطفن در ادامه نیز با من همراه شوید.

ایستگاه دوم: برای نویسنده شدن از کجا شروع کنیم؟

مهم‌ترین مسئولیت من به عنوان کارشناس مجموعه‌ی مدرسه‌ی نویسندگی، مصاحبه با متقاضیان ورود به دوره‌ی نویسندگی خلاق است. تاکنون، با قریب به هزار نفر مصاحبه داشته و صحبت کرده‌ام. شایع‌ترین و پرتکرار‌ترین سوال متقاضیان این است که آیا من استعداد نویسندگی دارم، آیا نویسنده‌ی خوبی می‌شوم؟
پاسخ من به همه تنها یک جمله است: «بستگی به خودت دارد.»
این ایستگاه اگر از ایستگاه اول مهم‌تر نباشد، به همان اندازه اهمیت دارد. نویسندگی یک مسیر بالا بلند است، متشکل از هزاران پلکان. هر کدام از ما روی یکی از این پله‌ها ایستاده‌ایم. ما تا آخرین روز از عمرمان فرصت داریم بنویسیم و هرروز قلم‌مان توانمند‌تر شود. پس شاید نویسندگی تنها راهی است که انتها ندارد یا لااقل انتهایش مشخص نیست. هر روز در جدیدی به‌رویمان باز می‌شود و هزارتوی نوشتن این قابلیت را دارد تا هر روز ما را غافلگیر کند. پس چرا ما دل به غمزه‌‌های ناتمام دنیای نوشتن و داستان‌نویسی ندهیم و نگذاریم هر روز به سبک خود ما را هیجان‌زده کند؟
نویسنده شدن یک مسیر چندین و چند ساله است، با این مزیت که هر روزش طعم دلچسب و ماندگار خودش را دارد؛ پس برای لذت‌بردن از طعم آن نیاز نیست مثلن روی پله‌ی صدم قرار گرفته باشیم، پله‌ی اول طعم منحصربه‌فرد خودش را دارد و پله‌ی هزارم هم که نگویم برایتان. البته من هنوز به آن نرسیده‌ام؛ ولی ساکنانش خیلی خوب برایم توصیفش کرده‌اند.

ایستگاه سوم: زره فولادین به تن کنید و تیزی شمشیرهای خود را تیزتر

هاروکی موراکامی در کتاب خود به نام «داستان‌نویسی به مثابه‌ی شغل» می‌گوید: «نویسندگی و به خصوص داستان‌نویسی از جمله فرسایشی‌ترین مشاغلی است که هر کس می‌تواند برای خود انتخاب کند.»
بگذارید نقشه‌ی راه را با هم مرور کنیم. همه‌ی ما در ابتدای مسیر نویسنده شدن دانش اندک و محدودی داریم. در همین حد که بدانیم جای فاعل کجاست و کجای جمله باید نقطه بگذاریم، اگر اهل مطالعه بوده باشیم احتمالن پیش‌زمینه‌ای هم از چند اثر کلاسیک و داستان‌نویسی مدرن پس ذهنمان هست. پس شروع به نوشتن می‌کنیم و نوشته‌ی خود را بی‌درنگ برای دوستان و کسانی که خاطرمان را می‌خواهند می‌فرستیم. سیلی از تحسین و جان‌نثاری به سمت ما روانه می‌شود.
برخی به همین ایستگاه و درجه‌ی افتخار رضایت می‌دهیم و بعضی دیگر این اتفاق را دستاویزی می‌کنیم برای این‌که دانش خود را در مسیر نویسندگی و داستان‌نویسی ارتقا دهیم؛ پس با شرکت در کلاس‌های نویسندگی خلاق و یا مطالعه‌ی کتاب‌‌ها شروع می‌کنیم و وارد مرحله‌ی پرهیجان توهم دانایی می‌شویم فکر می‌کنیم اگر می‌دانیم پیرنگ چیست و چگونه باید شخصیت پردازی کرد، پس حتمن یک نویسنده‌ی حرفه‌ای خفن و تمام‌عیار شده‌ایم.
این‌بار متن را برای چند آدم اهل فن و متخصص می‌فرستیم و در کمال تاسف سیلی از انتقادها و باید‌نبایدها سمت ما روانه می‌شود؛ ممکن است دل‌زده شویم، توی ذوقمان بخورد، افسردگی بگیریم و نوشتن را همین‌جا تمام کنیم. برخی هم کمی دنده‌مان پهن‌تر است و پوستمان کلفت‌تر. پس یک زکی زیرپوستی به منتقد می‌گوییم و می‌رویم توی دل کار. شروع می‌کنیم به روزانه‌نویسی، تلاش می‌کنیم سهم هر روزمان از نوشتن را بنویسیم. کمتر شاهکارهایمان را برای دیگران می‌فرستیم و تمرکزمان را می‌گذاریم روی نوشتن و نوشتن. قلم‌مان هر روز جان‌دارتر می‌شود و نثر پخته‌تری پیدا می‌کنیم.
ماه‌ها می‌گذرد و الکل نوشتن کم‌کم وارد خون ما می‌شود. اگر به هر دلیلی چند روز از دنیای نوشتن فاصله بگیریم، قند خونمان افت می‌کند، عرق سرد روی پیشانی‌مان می‌نشیند، مضطرب می‌شویم، شاید رعشه هم به جانمان بیافتد. بله، ما معتاد به نوشتن شده‌ایم و این اولین و مهمترین نشانه‌ی ورودمان به صورت جدی به هزارتوی دنیای نوشتن و نویسندگی است.

آخرین نبرد:

وقتی به سبک یک نویسنده نگاه می‌کنیم، می‌شنویم، حس می‌کنیم و زندگی می‌کنیم. در مواجهه‌ی با آدم‌ها بی‌اختیار به حالت دست‌هایشان نگاه می‌کنیم و از روی دست‌ها، شغل آن‌ها را حدس می‌زنیم. به چشم‌های مخاطب‌هایمان زل می‌زنیم و به این فکر می‌کنیم که این چشم‌ها چه حرفی برای گفتن دارند. هیچ آدمی با هیچ خصوصیات رفتاری ما را متعجب نمی‌کند و هرچیزی می‌تواند ایده‌ای باشد برای داستان‌نویسی یا یک مقاله‌ی شخصی. اگر صبوری و مقاومت کردید و به این مرحله رسیدید، تبریک می‌گویم، شما دیگر هیچ وقت به زندگی عادی برنخواهید گشت.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

4 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *