آموزش داستان‌نویسی

ده گام عملی برای خلق شخصیت‌های داستانی

مرداده ماه سال هشتاد‌وهفت بود، تازه نتایج کنکور سراسری را اعلام کرده بودند. من و سایر دوستانم از فرط هیجان پوست ترکانده بودیم. فکر می‌کردیم قرار است وارد دانشگاه شویم و آینده‌ی مملکت در دستان ماست. قرار است تصمیم‌های سرنوشت‌ساز بگیریم و از این به بعد همه ما را جدی‌تر می‌گیرند.
موقع انتخاب رشته شد و من در دوران دبیرستان، فهمیده بودم سر کلاس روان‌شناسی و ادبیات حال‌به‌حال می‌شوم، گاهی از شدت اشتیاق نمی‌توانستم روی نیمکت بنشینم. من جزو آن دسته دانش‌آموزان خوشبختی بودم که می‌دانستند کدام رشته‌ی دانشگاهی برایشان مناسب است.
داشتم کد‌های انتخاب رشته را با دقت وارد دفترچه می‌کردم که مادرم کنار دستم نشست و با دیدن رشته‌ی روان‌شناسی روزانه دانشگاه شیراز به عنوان اولین انتخاب از حال رفت. آب‌قند دستش دادم و علت ماجرا را پرسیدم، گفت محال است بگذارد دخترش رشته‌ای جز حقوق بخواند.
با خودم فکر کردم هیچ‌چیز به اندازه‌ی خوشحالی مادرم برایم اهمیت ندارد؛ حتی اگر کمی فریب قاطی‌اش کنم و وانمود کنم دارم کار مورد علاقه‌ی او را انجام می‌دهم. پس درحالیکه مطمئن بودم با رتبه سه رقمی حقوق دانشگاه شیراز قبول نمی‌شوم، آن را به عنوان اولین انتخاب نوشتم و پشت‌بندش کد‌های روان‌شناسی و ادبیات همه‌ی دانشگاه‌های ایران را به ترتیب وارد دفترچه کردم. غافل از این‌که «والله خیرالماکرین» است و نمی‌گذارد سر والدینت شیره بمالی. آن سال سهمیه‌ی بومی مناطق وارد دستور کار شد و من در رشته‌ی حقوق دانشگاه شیراز پذیرفته شدم.
متاسفانه من حوصله‌ی این را نداشتم تا مثل سوپراستارهای سینمایی افسرده حال شوم و سیگار پشت سیگار دود کنم، پس حقوق را به صورت آکادمیک برای دل مادرم خواندم و روان‌شناسی را به صورت غیر دانشگاهی و آزاد، برای دل خودم. کنارش هم کار نویسندگی انجام می‌دادم. از یک‌جایی به بعد ناغافل آمار کتاب‌های روان‌شناسی و داستان‌نویسی از تعداد کتاب‌های حقوقی بیشتر شد.
شش سال بعد فارغ‌التحصیل شدم و شش سال هم به عنوان قاضی شورای حل اختلاف در دادگستری مشغول به کار شدم. موقع رسیدگی به پرونده‌ها بیشتر به‌دنبال حل وفصل اختلاف از طریق داده‌های روان‌شناسی بودم تا صدور رای بر مبنای مواد قانون مدنی یا تجارت. در اوقات فراغت و زمان‌های آزاد هم مشغول نوشتن می‌شدم. دوستان و همکارانم اسمم را گذاشته بودند شیخ شرزین، مدام به‌یادم می‌آوردند مرا به خط می‌خواهند و نه به عقل؛ ولی خوب من از نعمت گوش شنوا بی‌بهره بودم.
دبیر نشست‌های قضایی شدم و مقالات دادگستری را جمع‌وجور می‌کردم. گاهی هم در مسابقات خاطره‌نویسی شرکت می‌کردم و دوسه باری هم جایزه بردم. تا اینکه از یک جایی به بعد به این نتیجه رسیدم تنها یک ریسمان است که شور نهفته‌ی زندگی را در من زنده نگه می‌دارد و آن هم روان‌شناسی و نویسندگی است.
پس استعفا دادم و داستان‌نویسی را به صورت حرفه‌ای شروع کردم. بیش از پیش کتاب‌های روان‌شناسی خواندم و رسیدم به نقطه‌ای که از ترکیب و ادغام روان‌شناسی و نوشتن حیرت کردم. فهمیدم برای خلق کاراکترهای ماندگار چاره‌ای جز شناخت ابعاد روانی آن‌ها نداریم. همین‌جا اضافه می‌کنم خیلی‌ها قبل از من متوجه‌ی این پیوند مبارک شده‌ بودند و من تنها به عنوان یک طرفدار روان‌شناسی و نویسندگی جزوه‌ی پیش‌رو را تنظیم کرده‌ام و امیدوارم شما نیز هنگام خلق شخصیت‌های داستانی از این ارتباط عمیق لذت ببرید.
ده گام عملی تا خلق کاراکتر‌های داستانی

بهترین و تاثیرگذارترین ایده‌ها و منسجم‌ترین پیرنگ‌ها، نیاز به شخصیت‌هایی دارند که صدای نویسنده را به گوش مخاطب برسانند. قهرمان‌های قصه، سلحشورانی هستند که گوش‌به فرمان نویسنده می‌جنگند و پیام داستان را منتقل می‌کنند. شخصیت‌پردازی یکی از عناصر حیاتی داستان‌نویسی است.
مرز بین واقعیت و خیال

نویسندگان گاهی شخصیت‌های داستان را با بهره‌گرفتن از انسان‌های جهان واقعی می‌سازند. گاهی بخشی از خلق‌وخو و ویژگی‌های شخصیتی خود را به قهرمان قصه می‌بخشند. شما نیز می‌توانید از این روش کمک بگیرید. برای مثال قهرمان قصه‌ی شما می‌تواند از لحاظ ظاهری شبیه به یکی از دوستانتان باشد و نقاط ضعف خود شما را داشته باشد. طبع لطیف و ذوق هنری‌اش، پرش پشت پلکش هنگام عصبانیت و یا حتی بددهن بودنش، همه و همه می‌تواند الهام گرفته از انسان‌های اطرافتان باشد.
گاهی ممکن است شما تصمیم بگیرید صفر تاصد ویژگی‌های شخصیت‌های قصه را، خلاقانه و با استفاده از تخیل خود بسازید و کمتر از آدم‌های دوروبرتان الهام بگیرید. در این صورت فرم ده مرحله‌ای زیر خیلی می‌تواند در خلق یک شخصیت با لایه‌های شخصیتی منسجم به شما کمک کند.
مرحله اول| ویژگی‌های ظاهری، جسمی و سنی

به این فکر کنید که شخصیت قصه‌ی شما چه شکلی است؟ رنگ پوستش روشن است یا سبزه؟ حالت دست‌هایش به چه شکل است؟ قامت بلند و استخوانی دارد یا کوتاه قد است و کمی تپل؟ چشم‌هایش، به چشم‌ها خیلی دقت کنید. آن‌ها راه ارتباط جهان درون شخصیت با بیرون است؟ آیا شخصیت قصه‌ی شما هم با چشم‌هایش بیشتر از زبانش حرف می‌زند؟ سعی کنید لااقل سی مورد از ویژگی‌های جسمی و ظاهری شخصیت‌های اصلی داستانتان را بنویسید.
قهرمان قصه‌ی شما چند ساله است؟ داستان شما قرار است چندسالگی او را بیان کند؟ کودکی؟ نوجوانی؟ میان‌سالی و یا کهن‌سالی؟
نکته: اگرچه شما خدای جهان قصه‌ی‌ خود هستید و عناصر داستان‌نویسی تنها نقش ابزاری دارند؛ اما دقت کنید داستانی موفق است که بتواند مخاطب را با خود همراه کند، عنصر همدلی و همذات‌پنداری را در او بیدار کند و بدیهی است که لازمه‌‌اش این است که شما به عنوان نویسنده قبل از هر خواننده‌ای جهان قصه‌ی خود را درک کنید و حال و هوای قهرمان قصه‌تان را بشناسید؛ پس اگر یک نویسنده‌ی نوجوان هستید، ممکن است چندان روحیات و دغدغه‌های یک قهرمان شصت‌ساله را درک نکنید. پیشنهاد من به نویسندگان جوان این است که سنی را برای روایت قصه‌ی قهرمان انتخاب کنند که خودشان هم درک صحیح و کاملی از آن دارند.
مرحله‌ی دوم| ویژگی‌های شغلی

یکی از واقعیت‌های انکارناپذیر دنیای انسانی این است که آدم‌ها به طرز حیرت‌آوری متاثر از جهان پیرامون خود هستند. اطرافیان، دوستان، محیط شغلی، کتاب‌هایی که می‌خوانیم و… همه و همه می‌توانند نقش‌به‌سزایی در تعیین رویکرد ما نسبت به جهان هستی و خلقیات ما داشته باشند. یکی از مهمترین عوامل تاثیرگذار شغل است. به این فکر کنید که قهرمان داستان شما چه‌کاره است؟ چند کلاس درس خوانده است. رشته‌ی دانشگاهی‌اش چیست؟ بدیهی است نوع نگاه و واکنش یک پزشک متخصص اعصاب و روان با یک مکانیک خیلی متفاوت است. شور جوانی و میل به اصلاح در یک دانشجوی ترم اول در رشته‌ی علوم سیاسی به مراتب بیشتر از یک زن خانه‌دار چهل ساله است. یک وکیل متخصص در دعاوی قتل عمد احتمالن کمی بدبین‌تر از بقیه به همه‌ی مسائل نگاه می‌کند.
مرحله‌ی سوم| خانواده و تاثیر‌های غیرقابل انکارش

کارل گوستاو یونگ، پزشک و روان‌درمان‌گر سوئیسی معتقد بود شاکله‌ی شخصیتی هر انسانی در هفت سال اول زندگی‌اش شکل می‌گیرد. انسان در دوران کودکی از همه لحاظ خود را محتاج و به والدینش می‌داند و تصورش این است که اگر آن‌ها نباشند و یا از او مراقبت نکنند، خواهد مرد.
کیفیت ارتباط والدین یا کسی که نقش والد را برای کودک بازی می‌کند، تاثیرات غیرقابل انکار و ملموسی را در جهان‌بینی او می‌گذارد. برای مثال اگر نیازهای روان‌شناختی کودک به مراقبت، توجه و پرستاری برآورده نشود و مادر به هردلیلی نتواند به این نیازها پاسخ دهد، ممکن است طفل دچار عقده‌ی مادر در وجه تاریک شود و در بزرگسالی پیش‌زمینه‌ی فکری‌اش این باشد که هر کاری انجام دهد، باز هم دوست‌داشتنی نخواهد بود. به این قسمت در بحث تله‌های شخصیتی بیشتر خواهیم پرداخت. شما به عنوان نویسنده بدانید و آگاه باشید که نباید از کودکی شخصیت قصه‌ی خود غافل باشید. فعلن مقصود این است که بدانیم توجه‌ی کافی به دوران کودکی قهرمان قصه، یکی از عناصر اساسی شخصیت‌پردازی و از اصول کاربردی داستان‌نویسی محسوب می‌شود.
مرحله‌ی چهارم| جایگاه طبقاتی، اعتقادات مذهبی

هنگام خلق شخصیت‌های قصه به این موضوع بیاندیشید که آن‌ها از کدام طبقه‌ی اجتماعی هستند. در کدام محله بزرگ شده‌اند؟ آیا طعم فقر را چشیده‌اند؟ ارزش‌های اخلاقی طبقه‌ی اجتماعی آنها کدام است؟
از خودتان بپرسید قهرمان قصه‌ی شما چقدر به مذهب گرایش دارد و نقش مذهب در زندگی او چیست؟ مثل برخی، متشرع است و در تمام روزمرگی‌هایش، این موضوع عیان است؟ شاید هم گوشه چشمی به عرفان دارد و معنای زندگی را در وحدت وجود می‌بیند. والدین او از نظر اعتقادات مذهبی چطور هستند؟ قهرمان داستان از کجا تعالیم مذهبی را فراگرفته است؟ چقدر روی اعتقادات خود تعصب دارد؟ فراموش نکنید از تک‌تک این ویژگی‌ها قرار است در داستان خود به صورت مستقیم یا غیر مستقیم استفاده کنیم.
مرحله‌ی پنجم| سرگرمی اصلی

توجه به این موضوع در پروراندن شخصیت قصه و گسترش آن نقش چشمگیری دارد. این‌جاست که می‌توانید بیشتر به لایه‌های درونی شخصیت قصه نفوذ کنید و از خودتان بپرسید قهرمان قصه‌ی شما قرار است یک درون‌گرای تمام عیار باشد یا برون گرا؟ انرژی‌اش را از جمع و مصاحبت با دوستان می‌گیرد یا از خلوت کردن‌ها و تاملات تک‌نفره‌اش. آیا مطالعه جزو سرگرمی‌هایش محسوب می‌شود؟ وقتی لابلای شلوغی‌های زندگی وقت آزاد پیدا می‌کند، ترجیح می‌دهد آن را چطور بگذراند؟
مرحله‌ی ششم| رازِ مگو

به این بیاندیشید که چه رازی در زندگی قهرمان قصه‌ی شما وجود دارد که هیچ‌کس از آن خبردار نیست و تنها شما به عنوان خالق، آن راز را می‌دانید. کاراکتر داستان شما کجا یک رفتار شیطانی عجیب‌وغریب داشته است؟ کجا سایه‌های شخصیتی‌اش افسار روان او را به‌دست گرفته‌‎اند و او هنوز هم بابت آن خودخوری می‌کند، راز مگویی که دلش نمی‌خواهد با هیچ‌کس در میان بگذارد. حقیقتی که اگر فاش شود، قهرمان را حسابی به چالش می‌اندازد.
توجه به تک‌تک سوال‌های فوق و پرسش‌های مشابه می‌تواند به شما کمک کند تا لایه‌های شخصیتی قهرمان قصه‌تان را منسجم‌تر خلق کنید و مطمئن باشید آن‌ها در هیچ کجای قصه حرفی نمی‌زنند یا رفتاری نشان نمی‌دهند که متفاوت با سبک شخصیتی‌شان باشد.
در ادامه‌ی مقاله قرار است سراغ ریزه‌کاری‌ها برویم. قصد داریم شخصیت‌های پرتعارضی خلق کنیم که حسابی بتوانند در بازکردن گره‌های داستان به ما کمک کنند، شخصیت‌هایی که نه سفیدند و نه سیاه، بلکه به‌سان آدم‌های دنیای واقعی، خاکستری‌اند و از آن مهم‌تر باور‌پذیر.
مرحله‌ی هفتم| تله‌های شخصیتی

کارل گوستاو یونگ، روان‌درمانگر و پزشک سوئیسی معتقد بود سال‌های اولیه‌ی زندگی و اتفاقات مربوط به آن تاثیرات غیرقابل انکاری در شکل‌گیری شاکله‌ی شخصیتی فرد دارد. دلیل بسیاری از رفتار‌هایی که فرد در بزرگ‌سالی دارد را می‌توان در دوران کودکی یافت، ارتباطی که شخص با والدین خود داشته است تا حد زیادی جهان‌بینی فرد را در بزرگ‍سالی رقم می‌زند و گاهی تا پایان عمر با او باقی می‌ماند.
نویسنده می‌تواند با شناخت تله‌های شخصیتی، داستان‌های ماندگار خلق کند؛ چراکه به شناخت عمیق‌تری از شخصیت‌های داستانی‌اش می‌رسد و لایه‌های شخصیتی کاراکتر قصه را هماهنگ‌تر و باورپذیرتر می‌چیند.
تله‌های شخصیتی چیست و چگونه شکل می‌گیرد؟

تله‌های شخصیتی، الگویی است که از کودکی آغاز و تاثیرات آن در تمام طول زندگی منعکس می‌شود. آنچه که خانواده‌های ما در کودکی انجام می‌دهند، آغازگر این الگو است. (زندگی خود را دوباره بیافرینید، جفری یانگ، ترجمه‌ی ساره حسینی عطار.)
لحظه‌های حساس و تاثیرگذاری که در دوران کودکی طرد شدیم، مورد انتقاد واقع شدیم، مورد حمایت یا مراقبت بیش از اندازه قرار گرفتیم و… همه و همه می‌تواند روان ما را تحت تاثیر قرار دهد و آثار خود را تا بزرگ‌سالی بجا بگذارد.
تله‌های شخصیتی مشخص می‌کنند ما چطور فکر ‌کنیم، احساس ‌کنیم، عمل کنیم و حس خود را چطور به دیگران منتقل کنیم. تله‌ها عمیقا در باورهای ما گنجانده شده‌اند، باور‌هایی که ما نسبت به خودمان و اطرافیانمان داریم. چقدر خودمان را دوست داشتنی می‌دانیم، چقدر نگرانیم دیگران ما را ترک کنند، چقدر خود را مستحق اتفاق‌هایی می‌دانیم که برایمان رخ می‌دهد.
تله‌های شخصیتی می‌توانند پاشنه‌ی آشیل ما باشند

نویسنده ابتدا اساسی‌ترین و آسیب‌پذیرترین بخش از شخصیتِ کاراکتر قصه‌ی خود را می‌شناسد و بعد فضای قصه را طوری طراحی می‌کند تا قهرمان با ضعف خود مواجعه شود، با قطب مغلوب خود، اتفاقی که قهرمان را وادرا می‌کند تا با تاریک‌ترین جنبه‌های درونی‌اش مواجه شود و اساسی‌ترین اتفاق‌ها در این لحظه‌ی حساس شکل می‌گیرد، لحظه‌ای که برای قهرمان قصه، مکاشفه‌ی نفس رقم می‌خورد و قهرمان به مرتبه‌ی بالاتر یا پایین‌تری می‌رسد. مرتبه‌ای که دیگر شبیه ابتدای قصه نیست، همانی که در داستان‌نویسی «نظم ثانویه» می‌نامیم.
انواع تله‌های شخصیتی

تله‌ها و حفره‌های شخصیتی را بر اساس زمینه‌ای که در دوران کودکی داشته‌اند و تاثیراتی که در دوران بزرگ‌سالی می‌گذارند به طور کلی می‌توان به یازده مورد تقسیم کرد که عبارتند از:
تله‌ی ترک شدن
کسانی که این تله‌ی شخصیتی را دارند، همواره این احساس را دارند که از ناحیه‌ی کسانی که دوستشان دارند طرد می‌شوند. آن‌ها فکر می‌کنند در نهایت گوشه‌گیر و تنها می‌شوند و این طرد شدن ممکن است در نتیجه‌ی مرگ باشد یا ترک خانه و یا ترجیح دادن دیگری. این احساس در نهایت باعث می‌شود که فرد بیش از اندازه به نزدیکان خود بچسبد و متوجه نباشد که همواره با این رفتار خود دیگران را از خود دور می‌کند.
تله‌ی سوظن و بدرفتاری
کسی که به این تله‌ی شخصیتی دچار باشد، همواره شک دارند که دیگران به او آسیب می‌رسانند و یا ممکن است از او سوء استفاده کنند. او معتقد است بقیه همواره او را مسخره می‌کنند یا به او آسیب جسمانی می‌رسانند. دیگران همواره دروغ می‌گویند و فریب می‌دهند. کسی که دارای تله‌ی سوءظن و بدرفتاری است همواره پشت دیواری ازبدگمانی پنهان می‌شود و ارتباط او با دیگران همیشه سطحی می‌ماند. او به دیگران اجازه‌ی نزدیک‌ شدن نمی‌دهد.
تله‌ی وابستگی
اگر کسی به این تله‌ی شخصیتی دچار باشد، قادر نخواهد بود بدون دریافت کمک قابل توجه‌ای از ناحیه‌ی دیگران از عهده‌ی امور روزانه‌ی خود برآید. او همواره به حمایت و توجه دیگران احتیاج دارد. او حتی در بزرگ‌سالی به دنبال اشخاص قدرتمندی می‌گردد تا به او تکیه کند و به آن‌ها اجازه می‌دهد تا زندگی او را هدایت کنند.
تله‌ی آسیب‌پذیری
مبتلایان به این تله‌ی شخصیتی همیشه درترس زندگی خواهند کرد و گمان می‌کنند بلا یا حادثه‌ای در کمین است. این بلا می‌تواند بلای طبیعی باشد یا بیماری و یا حتی مشکلات مالی. این دسته از افراد در کودکی طوری پرورش یافته‌اند که احساس کنند دنیا محیطی پرخطر است و همواره باید مراقب باشند تا توسط مشکلات و بلایا بلعیده نشوند.
تله‌ی کمبود عاطفی
کمبود عاطفی همان احساسی است که فرد گمان می‌کند هرگز به اندازه‌ی کافی از دیگران عشق و محبت دریافت نکرده است. فرد احساس می‌کند هیچ کس حقیقتا به او اهمیت نمی‌دهد و یا احساسات او را درک نمی‌کند. این دسته افراد همواره به سمت کسانی کشیده می‌شوند که سرد و بی‌مهر هستند و روابطی را می‌سازند که در نهایت منجر به نارضایتی می‌شود.
تله‌ی طرد شدن از اجتماع
کسانی که مبتلا به این تله‌ی شخصیتی هستند در دوران کودکی توسط هم‌سن و سالان خود رانده شده‌ و در جمع‌های گروهی دوستان خود جایی نداشته‌اند. ممکن است به خاطر یک ویژگی غیرعادی، به‌نوعی احساس متفاوت بودن و طرد شدن داشته‌اند. این افراد از بودن رد جامعه و دوست یافتن پرهیز می‌کنند.
تله‌ی کمبود
این تله باعث می‌شود فرد عمیقا احساس کمبود و نقص داشته باشد. او احساس می‌کند در نظر هیچ کس دوست‌داشتنی نیست، همواره از آدم‌ها دور می‌اند تا مبادا نقص‌هایش آشکار شود. این افراد در کودکی توسط خانواده مورد احترام واقع نشده است و در عوض به خاطر نقص‌هایش حسابی سرزنش شده است. او خود را لایق محبت دیگران نمی‌داند و از عشق و محبت می‌ترسد.
تله‌ی شکست
تله‌ی شکست باعث می‌شود فرد تصور کند برای رسیدن به موفقیت در هیچ زمینه‌ای، اعم از تحصیلی، شغلی، ورزشی و… شایستگی ندارد. او همواره معتقد است نسبت به هم‌رده‌های خود شکست خورده است. ممکن است در دوران کودکی به اندازه‌ی کافی اموزش ندیده باشد و یا در کاری مثل سایر هم‌سالان خود مهارت کافی کسب نکرده باشد، این موضوع باعث می‌شود فرد در بزرگ‌سالی همواره خود را در موقعیتی قرار دهد که تداوم شکست او تضمین شود.
تله‌ی مطیع بودن
فرد مبتلا به تله‌ی مطیع بودن، همواره امیال و خواسته‌ی خود را به نفع دیگران قربانی می‌کند. او به دیگران اجازه می‌دهد او را کنترل کنند، همواره می‌ترسد خود را در اولویت قرار دهد؛ چرا که ممکن است دیگران آزرده خاطر شوند و یا اگر نافرمانی کند، توسط اطرافیان طرد شود.
تله‌ی کمال‌طلبی
فرد کمال طلب همواره انتظارات غیرواقع‌بینانه از خود دارد. او تاکید شدیدی بر موقعیت اجتماعی، پول، رتبه۲ی اجتماعی و شهرت دارد. او حاضر است در راه رسیدن به معیارهایش از شادی، سلامت جسمی، لذت و همراهی دیگران چشم‌پوشی کند. او رد دوران کودکی با معیارهای سخت‌گیرانه مواجه بوده است و همیشه از او خواسته‌اند بهترین باشد. در کودکی به او قبولانده‌اند که اگر بهترین نباشد پس یک شکست‌خورده‌ی تمام عیار است.
تله‌ی استحقاق
افرادی که دچار این تله‌ی شخصیتی هستند، همواره احساس خاص بودن می‌کنند. آن‌ها باور دارند جهان و آدمیان باید در خدمتشان باشند. به رعایت انضباط اهمیتی نمی‌دهند و همه چیز را در خدمت خود می‌دانند. آن‌ها در کودکی بیش از اندازه توجه دریافت کرده‌اند و هیچ‌وقت موظف به خودکنترلی نبوده‌اند، اطرافیان از آن‌ها انتظاری نداشته‌اند و به نوعی جهان را ملک طلق خود می‌دانند.
تله‌های شخصیتی و کاراکتر‌های داستانی

همانطور که گفته شد تله‌های شخصیتی همان حفره‌هایی هستند که می‌توانند نقطه ضعف یا پاشنه‌ی آشیل فرد شناخته شوند. پس بهتر است ابتدا همه چیز را درباره‌ی شخصیت‌ها بدانید و بعد با رودررو کردن آن‌ها با جنبه‌ی مغلوبشان، عمیق‌ترین احساسات را در مخاطب برانگیزید.
اگر می‌خواهید با شناخت تله‌های شخصیتی، داستان ماندگارخلق کنید، سعی کنید فضای کودکی کاراکتر داستان را طراحی کنید، به این فکر کنید که والدین او چه کسانی هستند؟ مهم‌تر این‌که چه کسی برای او نقش والد را بازی کرده است؟ برای مثال مادر بزرگ، خاله، عمو، یا مثل آن‌چه در افسانه‌ها خوانده‌ایم، یک روباه یا شاید هم یک موش مثل آن‌چه برای لاک‌پشت‌های نینجا رخ داد.
در قدم بعد به این فکر کنید که والد چجور آدمی بوده است و چه ویژگی‌های شخصیتی داشته است؟ چه اعتقاداتی؟ و البته مهم‌تر از همه جهان‌بینی‌اش.
سوال بعد این است که کیفیت ارتباط قهرمان داستان شما با والد خود به چه شکل بوده است؟ رفتار والد عقده‌‌ی‌ والدین را در وجه تاریک یا روشن رقم نزده است؟
ارتباط قهرمان داستان شما با سایر عوامل محیطی و اجتماعی به چه کیفیت بوده است؟ چه ارتباطی با جامعه‌ی همسالانش داشته؟ اطرافیان او را چگونه خطاب می‌کردند؟ در مدرسه و یا ارتباطش با سایر اطرافیان.
بر اساس پاسخ‌هایی که به تمام سوالات فوق و موارد مشابه می‌دهید، می‌توانید تا حد زیادی تله‌ی شخصیتی کاراکتر قصه را پیدا کنید.
برای مثال اگر قهرمان داستان شما در کودکی، در اثر تصادف پدر و مادر خود را از دست داده است، به احتمال قوی در دوران بزرگ‌سالی دچار تله‌ی ترک شدن است. یا اگر والدین او همواره مراقب او بوده‌اند و او حتی برای کوچکترین کارها به خود زحمتی نداده است، احتمالن دچار تله‌ی وابستگی است.
دوستی داشتم که در کنکور سراسری رتبه‌ی هفده را کسب کرد، وقتی موضوع را با خانواده‌اش در جریان گذاشت، پدرش تنها واکنشی که نشان داده بود، این بود که مگروالدین آن شانزده نفر اول چه کرده بودند که من برای تو انجام ندادم و تو رتبه‌ی اول نشدی؟
دوست من هیچ‌گاه برای هیچ دورهمی دوستانه‌ای فرصت کافی ندارد و هنوز یک‌بار هم سینما رفتن را تجربه نکرده است، او هنوز یک عالمه کار عقب‌افتاده دارد، او دچار تله‌ی کمال‌طلبی است.
مرحله‌ی هشتم| تیپ شخصیتی مایرز-بریگز

در اوایل قرن بیستم کاترین بریگز آمریکایی با کمک دخترش، ایزابل مایرز، به تدوین تیپ‌شناسی خاص خود پرداختند که نتیجه‌ی ان تحت عنوان آزمون تیپ شخصیتی مایرز-بریگز یا (mbti) شناخته شد.
در این آزمون تیپ شخصیتی، بر اساس اینکه انسان در کدام دسته‌ی چهارتایی قرار می‌گیرد، شانزده تیپ شخصیتی ارائه می‌شود.
دسته‌ی اول: درون‌گرا یا برون‌گرا
دسته‌ی دوم: حسی یا شهودی
دسته‌ی سوم: احساسی یا متفکر
دسته‌ی چهارم: نظاره‌گر یا قضاوتگر
یکی از کارهایی که شما به عنوان نویسنده می‌توانید انجام دهید این است که آزمون تیپ شخصیتی را برای کاراکترهای داستانی خود نیز انجام دهید. برای مثال قهرمان رمان بابالنگ‌دراز، جودی آبوت یک شخصیت برون‌گرای شهودی، احساسی و قضاوتگر است.
فایده‌ی پر کردن آزمون تیپ شخصیتی مایرز-بریگز برای شخصیت‌های داستان این است که با تشخیص تیپ شخصیتی، می‌توانید کارکرد مغلوب هر شخصیت را دریابید و هنگام گره‌افکنی در داستان، شخصیت را در موقعیتی قرر دهید که برای او کارکرد مغلوب دارد.
در دنیای واقعی، قرار گرفتن در وضعیت با کارکرد مغلوب، یک چالش جدی محسوب می‌شود و کاری می‌کند تا انسان با خودش روبرو شود و دید عمیق‌تری نسبت به خود پیدا کند. برای مثال تصور کنید شخصی منطق احساسی دارد، همه‌ی مسائل را شخصی می‌کند و همواره ارزش‌های اخلاقی و باید و نباید‌های شهودی‌اش را معیار تصمیم‌گیری قرار می‌دهد؛ حالا او در موقعیتی قرار می‌گیرد که باید از قو‌ه‌ی تفکر بهره ببرد و نمی‌تواند با اصول اخلاقی همیشگی خود پیش رود، این همان چالشی است که انسان را به مکاشفه‌ی نفس و رشد وا می‌دارد. صرف‌نظر از نتیجه، نبرد یک نبرد انسانی است.
حال تصور کنید اگر همه‌ی این مهره‌های شطرنج دنیای واقعی را وارد زمین داستان کنیم، مخاطب اگر بخواهد هم دیگر نمی‌تواند داستان شما را رها کند.

مرحله‌ی نهم| کهن‌الگوها
کهن‌الگوهای شخصیتی، مجموعه رفتارهای انسانی را نشان می‌دهد. افلاطون کهن‌الگو را فرم می‌نامید کارل گوستاو یونگ، روان‌درمانگر و پزشک سوئیسی معتقد بود کهن‌الگوها نشان‌دهنده‌ی ناخودآگاه هستند و مجموعه‌ای از واکنش‌های انسانی را هدایت می‌کند.
در زنان هفت کهن‌الگو و در مردان هشت کهن‌الگو وجود دارد و هرکدام از این کهن‌الگوها جلوه‌ی متفاوتی در انگاره‌ها و رفتارهای شخص از خود بروز می‌دهد.
برای مثال یک زن با کهن‌الگوی آفرودیت قوی ، نسبت به یک زن با کهن‌الگوی غالب پرسفون، شور زنانه‌ی متفاوت‌تری دارد. یا زنانی که کهن‌الگوی آرتمیس در آن‌ها غالب است، شخصیت مستقل‌تری نسبت به زنان هِرا دارند.
در مردان نیز به همین شکل است. یک مرد با کهن‌الگوی هادس، بیشتر به سمت زنان پرسفون تمایل نشان می‌دهد و بعد درونگرای مردان هادسی گاهی باعث می‌شود تا زنان هرا یا پرسفون را آزار دهند.
مردانی که کهن‌الگوی هفاستئوس در آن‌ها غالب است بیشتر به سمت کارهای فنی و خلاقانه می‌روند. مردان پوزیدون خدای خشم و انتقام‌اند و اگر به آن‌ها امتیازی واگذار شود، آن را بی‌پاسخ نمی‌گذارند.
چند مثال درخشان از تاثیر کهن‌الگوها:
-کهن‌الگوی غالب در کاراکتر الیزابت در رمان غرور و تعصب، آرتمیس است.
-آنه شرلی در گرین گیبلز یک آتنا است.
-کاراکتر هرکول در فیلم ابرقهرمانی با همین نام، کهن‌الگوی زئوس دارد.
-مادرترزا نمونه‌ی بارز یک دیمیتر-هستیا است.
انواع کهن‌الگوها
در زنان: آتنا، آرتمیس، هرا، هستیا، دیمیتر، پرسفون و آفرودیت.
در مردها: هفاستئوس، دیوزینوس، پوزیدون، زئوس، آپولو، آرس، هادس، آپولو.
توضیح کامل کهن‌الگوهای شخصیتی از حوصله‌ی این مقاله خارج است و توصیه می‌کنم برای آشنایی بیشتر با کهن‌الگوهای زنان و مردان کتاب ناخودآگاه جمعی و کهن‌الگوها، اثر کارل گوستاو یونگ را مطالعه بفرمایید.
چرا کهن‌الگوها

توجه به کهن‌الگوها داستان می‌سازد. تک‌تک کهن‌الکوهای شخصیتی به نویسنده دید وسیعی می‌دهد برای مثال، چالش‌های روان‌شناختی یک مرد با کهن‌الگوی زئوس متفاوت است با یک مرد دیوزینوس.
زئوس وقتی در کنار آتنا قرار می‌گیرد، می‌تواند برای فرمانبردار کردن زن، همه‌ی هویت و شخصیت او را لگدمال کند. زنان هستیا در کنار یک مرد آپولو طعم سعادت را می‌چشند و شاید لازم باشد برای داستان عاشقانه‌ی خود به این موضوع توجه ویژه داشته باشید.
زنان دیمیتر در روابط عاطفی خود نیز به‌دنبال مردانی هستند که بعد پسربچه‌ی درونشان فعال است و دلشان مادری کردن می‌خواهد. یک زن آتنا هیچ‌گاه مردی ضعیف‌تر از خود را تکیه‌گاه نمی‌داند و مردان هادسی بیشتر از سایر مردان رد معرض اعتیاد قرار می‌گیرند.
پس شناخت کهن‌الگوها، در یافتن‌ ایده‌های داستانی نیز می‌تواند موثر باشد.

مرحله‌ی دهم| قهرمان قصه‌ی خود را دوست نداشته باشید.

یکی از هولناک‌ترین اتفاق‌هایی که در مسیر داستان‌نویسی ممکن است برای نویسندگان اتفاق بیافتد، این است که نویسنده عاشق کاراکتر داستانی خود شود و نگذارد شخصیت ابعاد تاریک خود را نشان دهد.
اگرچه شما خالق شخصیت قصه‌ی خود هستید ولی لازم است بی‌رحم باشید، مادرانه رفتار نکنید، فکر نکنید کاراکتر قصه‌ی شما همان فرزند دلبندتان شماست، خیر. اگرچه شما خالق هستید؛ اما باید اجازه دهید آن‌ها تا می‌توانند شیطنت کنند، خود واقعی‌شان باشند و به سبک خود زندگی را تجربه کنند. پس اگر شما به عنوان نویسنده باور دارید که خیانت در امانت کار بدی است، اصلن قرار نیست کاراکتر داستانی شما نیز اینگونه فکر کند.
سعی کنید تا جای ممکن دست شخصیت‌ها را باز بگذارید تا با سایه‌های خود روبرو شوند و داستان شما چندان به وجه پرسونا و مطلوب شخصیت‌ها احتیاجی ندارد. از گندکاری آن‌ها نترسید، سعی کنید قلم خود را توانمند کنید و افتضاح شخصیت‌ها را جمع و جور کنید.

حکایت هم‌چنان باقی است

همان‌طور که ابتدای مقاله نیز گفته شد، شخصیت‌پردازی اگرچه که از مهم‌ترین وسرنوشت‌سازترین مراحل داستان‌نویسی است؛ اما بدیهی است که بیشتر از سهم خود نمی‌تواند به خلق یک داستان ماندگار کمک کند و برای داستان‌نویسی توجه به سایر عناصر، مثل پیرنگ، گره‌افکنی، دیالوگ‌نویسی و … نیز اهمیت دارد.
به یاد داشته باشید که نوشتن دو مرحله دارد، مرحله‌ی کار عاقلانه و مرحله‌ی عاشقانه. زمانی که درگیر تنظیم پلات و شخصیت‌پردازی و گره‌افکنی هستید، کار عاقلانه‌ی داستان را پیش می‌برید و وقتی شروع به نوشتن می‌کنید، وارد بخش عاشقانه می‌شوید. اگر احساس کردید از بخش عاشقانه‌ی کار چندان لذت نمی‌برید، بدانید که برای بخش عاقلانه، وقت کافی نگذاشته‌اید.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *