کاراکترهای داستان، جهان قصه را میسازند و نویسندگان حرفهای این را خیلی خوب درک کردهاند که ردپایشان به هیچ عنوان نباید در داستان پیدا باشد، آنها میدانند برای خلق یک داستان ماندگار و غیر مصرفی باید قبل از هرچیز شخصیتهای منحصربهفرد و بهیادماندنی خلق کنند، شخصیتهایی که با آدمهای تیپ و معمولی جهان واقعی متفاوتند، شخصیتهای پرتضاد، خاکستری که نه سفیدند و نه سیاه. شخصیتهایی که برای مخاطب قابل درکاند و خواننده میتواند با آنها همذاتپنداری کند.
برای آشنایی با مراحل شخصیتپردازی در داستان کوتاه، بهتر است ابتدا با داستان کوتاه و تفاوتهای آن با سایر انواع داستانی آشنا شویم.
داستان کوتاه، داستان بلند و رمان:
عمدهترین و مهمترین تفاوت داستان کوتاه در مقایسه با داستان بلند و رمان در سه بخش مطرح میشود:
تعداد کلمات
تعداد کلمات در داستان کوتاه حداکثر هفت هزار کلمه است و در واقع داستانی که تعداد کلمات بیشتری داشته باشد وارد مرز داستان بلند یا رمان میشود. دربارهی حداقل کلمات معیار خاصی وجود ندارد، یکی از نمونههای درخشان کوتاهترین داستان کوتاه اثر ارنست همینگوی است: «برای فروش: یک جفت کفش بچهگانه که هیچگاه پوشیده نشده.»
گره داستان
یکی از مهمترین شاخصهای داستان کوتاه این است که در روند داستان تنها مجاز به یک گرهافکنی هستیم. قهرمان داستان تنها با یک چالش مواجه است و بهعبارتی قصه، متعلق به یک نفر است. در داستان کوتاه خبری از خورده پیرنگ نیست. داستان کاراکترهای محدودی دارد.
قهرمان داستان
داستان کوتاه یک قهرمان و یک شخصیت اصلی دارد. همانطور که گفته شد در داستان کوتاه کارکترهای محدودی داریم و در میان آنها فقط یک شخصیت اصلی و قهرمان داریم که قصه نیز متعلق به اوست.
بهطور کلی ضمن رعایت محدودیت کلمه باید مراقب باشید که قصه دربارهی یک نفر و دربارهی یک چالش باشد.
نویسنده باید قبل از هرکسی شخصیتهای داستانش را بشناسد، درک کند و با آنها زندگی کند:
شخصیتپردازی در داستان کوتاه ممکن است با الهام گرفتن از آدمهای دنیای واقعی باشد و گاهی نیز کاراکتر قصه به طور کامل ساختهی تخیل نویسنده است.
برای خلق یک شخصیت یکدست و منحصربهفرد ابتدا باید به تکتک مسائل زیر بیاندیشید.
وضعیت ظاهری
مثل: رنگ پوست، مدل مو، چشمها، قد و نحوهی لباس پوشیدن او. برای مثال شخصیت داستان شما لباسهایی را انتخاب میکند که با آن راحتتر است، یا همیشه دغدغهی این را دارد که چطور به نظر میرسد و برایش خیلی اهمیت دارد که لباس، معرف شخصیت اوست.
سن
قهرمان داستان شما در زمان روایت داستان چند ساله است، شما قرار است کودکی او را روایت کنید یا قصه از جایی شروع میشود که یک پیر هفتاد ساله است.
تحصیلات: به این فکر کنید که قهرمان داستان چند کلاس سواد دارد؟ آیا دانشگاه رفته است؟ در چه رشتهای فارغالتحصیل شده است؟ شاید هم از آن دسته دانشجویانی است که سال دوم دانشگاه بهخاطر شرکت در تظاهرات و سردستگی گروههای سیاسی اخراج شده است.
شغل
او از چه راحتی امرار معاش میکند؟ چقدر درآمد دارد؟ آیا درآمدش کفاف هزینههای زندگیاش را میدهد؟ فراموش نکنید انسانها تحت تاثیر موضوعاتی هستند که با آن سروکار دارند و احتمالن جهانبینی یک وکیل با رانندهی ماشین سنگین از جهاتی متفاوت است.
جایگاه طبقاتی
قهرمان داستان شما از چه طبقهای است؟ چقدر درگیر مسائلی چون فقر بوده است؟ تا بهحال به این فکر کردهاید که هنجار شکنی در طبقات اجتماعی متفاوت، آمار متفاوتی نیز دارد؟
ارتباط با والدین: کارل گوستاو یونگ معتقد بود که شاکلهی شخصیتی انسانها در سالهای اول زندگی شکل میگیرد. در دنیای کودک والدین نقش خدا را بازی میکنند و کودک از روزنهی ارتباط با آنها جهان را درک میکند. اگر انسانی در بزرگسالی دچار تلههای شخصیتیای چون مهرطلبی، تلهی ترک شدن، کمال طلبی و … است، منشا آن را در دوران کودکی میتوان یافت.
موارد دیگری از قبیل وضعیت سیاسی، ملیتی، خانواده و… نیز وجود دارد که توجه به آنها میتواند شخصیت عمیقهری بسازد.
دوست دارید خوانندگان، قهرمان داستان شما را به چه چیزهاییبشناسند:
سومین مرحلهی شخصیتپردازی در داستان کوتاه این است که اساسیترین ویژگیهای شخصیتی کاراکتر داستان را شناسایی کنید. با کنار هم قراردادن تمام موارد بالا، تا حد زیادی شخصیت داستانی شکل گرفته است و شما میتوانید با توجه به پیشینهای که از شخصیت داستان خود میدانید به این بیاندیدشید که بارزترین ویژگیهای شخصیتی او چیست؟
این ویژگیها باید ترکیبی از ویژگیهای مثبت و منفی باشد. فراموش نکنید که اصل اول شخصیتپردازی در داستان کوتاه این است که کاراکتر برای مخاطب قابل درک باشد تا بتواند با او همذاتپنداری کند. بنابراین از ردیف کردن ویژگیهای مثبت و ابرقهرمانی محض پرهیز کنید؛ مگر اینکه ژانر داستانی شما فانتزی یا ابرقهرمانی باشد.
فراموش نکنید اگر به اندازهی کافی به عمق وجود هرکس نفوذ کنیم، حتمن نقطهی روشنی خواهیم یافت؛ پس شخصیتهای سیاه محض به ماندگار کردن قصهی شما کمک چندانی نمیکنند.
در این مرحله ابتدا همهی ویژگیهای مثبت و منفی را در رابطه با شخصیت داستان خود لیست کنید و بعد از بین آنها چند مورد را به عنوان اساسیترین و بارزترین ویژگی او انتخاب کنید. مهربانی، تواضع، عزت نفس بالا یا پایین، حق بهجانب بودن، عاشق پیشگی و… .
این ویژگیهای اساسی همانهایی هستند که در بزنگاههای داستان به کمک شما میآیند برای اینکه بتوانید بهترین واکنش را برای شخصیت قصه تعریف کنید، واکنشی که با لایههای شخصیتی او تناسب و همخوانی دارد. به قول معروف از دایرهی شخصیتی او بیرون نمیزند و از همه مهمتر برای خوانندگان نیز باورپذیر است.
پاشنهی آشیل را بیابید:
سالهای اولیهی زندگی، ارتباط با والدین، وضعیت اجتماعی، تجربههای تلخ یا موفقی که از سر گذراندهایم، همه و همه باعث میشود تا هرکدام از ما نقطه ضعف یا همان پاشنهی آشیل خودمان را داشته باشیم. پاشنهی آشیل، اساسیترین و گاهی مهلکترین نقطه ضعف ماست. همانی که باید همیشه مراقبش باشیم و حواسمان باشد زندگی را روی سرمان آوار نکند.
در دنیای واقعی، انسانها به صورت مکرر، با موقعیتهایی مواجه میشوند که آنها را به چالش میکشد و پس از عبور از آن وضعیت است که دیگر مثل قبل نیستند و رتبهی بالاتر یا پایینتری پیدا میکنند. موقعیتهایی که مکاشفهی نفس را رقم میزند و آدمی را وادار میکند تا دقیقتر خود را نظاره کند و بهتر بشناسد.
در دنیای داستان کوتاه نیز از همین قاعده تبعیت میکنیم. پس بهتر است ابتدا پاشنهی آشیل را بیابیم و بعد از آن استفاده کنیم.
کمان را به سمت پاشنهی آشیل قهرمان داستان نشانه بگیرید:
نقطه ضعف انسانها ممکن است سالیان سال مثل آتش زیر خاکستر پنهان بماند و تنها در موقعیتی یگانه خود را نشان دهد. درواقع پاشنهی آشیل ممکن است در مسیر روزمرهی زندگی از نظر خود شخصیت نیز غائب باشد و اگر از او بپرسند که آیا فلان ایراد را دارد، با اطمینان پاسخ منفی دهد.
پس برای اینکه آتش شعلهور شود و همه را حیرتزده کند باید موقعیتی بتراشیم و بعد به تماشای مقابلهی آن شخصیت بنشینیم. موقعیتی که شخصیت را با خودش روبرو میکند و دیگر راه گریزی نمیماند. شخصیت مجبور به رویارویی با خود میشود و سرنوشتسازترین تصمیم را میگیرد. تصمیمی که دیگر زندگیاش را مثل قبل نخواهد کرد.
اجازه دهید برای درک مطلب یک مثال را با هم مرور کنیم: دختری را تصور کنید که دچار عقدهی مادر در وجه روشن است و مهمترین و بارزترین ویژگی آرکتایپی او تقدیس مادرش است. او در پاسخ به تمام ابهامها از نظر مادر تاسی میجوید و در تمام موقعیتها دنباله رو راه اوست. همیشه چشمش به دهان مادر است . میخواهد که او برایش تصمیم بگیرد؛ چون معتقد است او درست و غلط همه چیز را میداند.
دختر قصهی ما با یکی از تخسترین، خودخواهترین و هنجارشکنترین پسرهای محل آشنا میشود و عشق اتفاق میافتد. مادر مثل همیشه میخواهد که برای دخترش تعیین تکلیف کند و قطعن با این ازدواج مخالف است. دختر مطمئن است که به هیچ قیمتی نمیخواهد این عشق را از دست بدهد و حاضر است هر بهایی را بپردازد. مادر میگوید که دخترش باید بین او و معشوق یکی را انتخاب کند. دختر خیلی خوب میداند همهی عمر متکی به مادر بوده است. قصه حالا آغاز شده است.
بهترین نمونهها:
در ادامه قصد دارم تا با یکدیگر چند مورد از داستانهای درخشان و ماندگار تاریخ ادبیات را بررسی کنیم و با مقولهی شخصیتپردازی در داستان کوتاه به صورت عینی آشنا شویم.
داش آکل، لوطی امانتداری که رسم جوانمردی را خیلی خوب میدانست.
داشآکل، یکی از یازده قصهی مجموعه داستان سه قطره خون به قلم صادق هدایت است. این کتاب در سال ۱۳۱۱ به چاپ رسید. قصه دربارهی لوطیای است که ساکن شیراز است و سرپرست یکی از خانوادههای شهر او را وصی خود میکند.
صادق هدایت به روشنی به ویژگیهای ظاهری و جسمی داش آکل و سایر شخصیتها اشاره میکند و با ظرافت کامل بارزترین ویژگی جنسیتی داش آکل، مرجان و کاکا رستم را در بطن داستان جا میدهد.
داشآکل یاغی جوانمردی است که برخلاف همسن و سالان خود، زیر بار مسئولیت و تعهد نرفته است. او پذیرای هیچ مسئولیتی نیست و آزادی را به همه چیز ترجیح میدهد.
صادق هدایت برای بهچالش کشیدن قهرمان داستان خود، او را با دعوتی مواجه میکند که رد کردنش خلاف رسم جوانمردی است. پدر خانواده او را به عنوان وصی خود بعد از مرگ معرفی کرده است و قبول این موضوع، مسئولیت بزرگی را بر دوش داشآکل عیار و آزاد میگذارد.
نویسنده برای اطمینان از تمکین داشآکل، حلقهی عشق را طراحی میکند. داش آکل اسیر عشق مرجان، دختر خانواده میشود و ابراز این عشق به طور مسلم خلاف اصول عیاری است. صادق هدایت، قهرمان داستان خود را همزمان اسیر دام امانتداری و عشق میکند و این آغاز ماجرا است. اینجاست که مخاطب منتظر میماند تا واکنش قهرمان را بخواند. او میخواهد بداند قهرمان در نهایت چه تصمیمی میگیرد، تصمیمی که قهرمان را به مرتبهی بالاتر یا پایینتری میرساند.
مرجان نقش شخصیت فرعی و مقابل را دارد. او که دختری درونگرا و نجیب است، تا انتهای داستان دم از عشقی که در دل دارد نمیزند و تنها وقتی طوطی داشآکل به سخن میآید، با قطرهی اشکی که از چشمان او جاری میشود، مخاطب متوجهی این احساس دو طرفه میشود. مرجان در داستان داشآکل نماد پاکدامنی و نجابت است. سکوت او در سرتاسر داستان مویدی بر همین موضوع است.
داستان داشآکل نشان میدهد صادق هدایت بهخوبی شخصیتهای داستان خود را میشناسد و لایههای شخصیتی آنها را طوری میچیند که هماهنگ باشد و برای مخاطب باورپذیر. او شخصیتهای داستان خود را با چالشی مواجه میکند که جنبهی مغلوب آنهاست و این تصمیمگیری شخصیتها را سرنوشتساز جلوه میدهد.
کاکا رستم، شخصیت مخالف و حرف داشآکل است. کسی که بر خلاف داشآکل، تنها ادعای جوانمردی دارد و در انتهای داستان میبینیم که چطور با نیرنگ، نبرد را میبرد. شخصیتهای داستان نه سفید و نه سیاه مطلقاند و این را حتی در ویژگیهای ظاهری شخصیتها نیز میتوان دید.
مرغدریایی، همان نینا است یا ترپلف:
مرغ دریایی که از آن به عنوان شخصیترین اثر چخوف یاد میشود، افکار نویسندهی روسیاش را درباب راه دشوار هنر و رسالت هنرمند نشان میدهد. اگر تا کنون این نمایشنامه را نخواندهاید، پیشنهاد میکنم آن را از دست ندهید، ضمن اینکه علاوه بر لذت حاصل از خواندن نمایشنامه، میتوانید با یکی از جلوههای روشن شخصیتپردازی در داستان کوتاه آشنا شوید.
شخصیتهای داستان مرغ دریایی عبارتند از: نینا زارچنایا، کنستانتین ترپلف، آرکادینا و تریگورین.
هرکدام از این شخصیتها در داستان، نماد اندیشهی خاصی هستند و در دیالوگهایی که ردوبدل میکنند به روشنی آن را نشان میدهند.
نینا عاشق ترپلف است و کنستانتین نیز دل در گرو عشق او دارد، تا اینکه مادر ترپلف، آرکادینا به همراه دوست و همراه خود یعنی تریگورین وارد دهکده میشوند و نینا دلباختهی تریگورین میشود.
ترپلف که علیرغم تلاشهای خود در زمینهی خلق یک اثر هنری نو و مبتکرانه، چیزی جز ابتذال نصیبش نشده است، و حالا شکست عشقی نیز به دایرهی ناکامیهایش اضافه شده، دست به خودکشی میزند و البته موفق نمیشود. مادر ترپلف که یک هنرپیشهی مستبد، خودخواه است و شهرت حسابی او را تباه کرده است، مدام پسر خود را سرزنش میکند و به تمسخر میگیرد.
نینا خانوادهی خود را ترک میکند و به مسکو میرود تا راحتتر بتواند با تریگورین در ارتباط باشد، این عشق پایان نافرجامی دارد و خیلی زود از نینا سیر میشود و نزد معشوق اول خود، یعنی آرکادینا بازمیگردد.
زندگی کنستانین ترپلف هرروز بیشتر به سمت تباهی میرود و علیرغم اینکه داستانهایش پذیرفته شده است، زندگیاش هنوز سرد و تهی است. او بار دیگر دست به خودکشی میزند و اینبار موفق میشود.
ولادمیر یرمالوف، در مقدمهای که بر کتاب مرغ دریایی مینویسد، اذعان میدارد که علیرغم تصور عموم، که گمان میکنند مرغ دریایی همان نینا است، که اسیر عشق تریگورین میشود و بعد از شکست عشقی و سقط بچهی ناخواسته، میپژمرد؛ درواقع مرغ دریایی کنستانیتن ترپلف است.
درواقع اگر بخواهیم به شخصیتپردازی در داستان مرغدریایی بپردازیم، کنستانتین نماد هنرمندی است که ارزش هنر خود را درک نمیکند و تنها به خود میاندیشد، او رسالت خود را نمیشناسد و مصداق انسانهای سطحینگری است که هنر را هم به ابتذال میکشد.
چخوف هنرمندانه تمام حقایق را دربارهی شخصیتهای نمایشنامه، در قالب حوادث داستان و دیالوگها میگنجاند و هیچجا اشارهی مستقیمی ندارد. او هوشمندانه کاراکترهای داستانی را انتخاب میکند و هرکدام نماد یک عقیده هستند. نینا کسی است که زندگی را با تمام رنجهایش پذیرفته است و خوب میداند برای اسیر نشدن در بند ابتذال تنها راه همین است که در بوتهی آزمایش تاب بیاورد و رشد کند. نقطهی مقابل او ترپلف است که رنج را تحمل نمیکند و به دنبال شهرت است، ترپلف، آکاردینا و تریگورین نماد افراد متملق و چاپلوسی هستند که تنها به احساسات شخصی خود میاندیشند و تمنایی جز سعادت فردی ندارند.
تپههایی چون فیلهای سفید:
برای درک بهتر شخصیتپردازی در داستان کوتاه به بررسی یک داستان از ارنست همینگوی میپردازیم. عنوان داستان کوتاه «تپههایی چون فیلهای سفید است.»
یکی از نکات متمایز کنندهی داستان ذکر شده این است که نویسنده هیچ اشارهی مستقیمی به زمان، مکان و چالش بین کاراکترهای داستانی نمیکند و تنها از طریق توصیفهایی که در داستان دارد میتوان آنها را درک کرد.
قصه دربارهی زن و مردی است که با یکدیگر رابطه دارند و زن ناخواسته باردار شده است. زن، بچه را نماد عشق خود میداند و گمان میکند باید آن را نگه دارد ومرد میخواهد به هرقیمتی شده، از شر آن خلاص شود.
نکتهی مهم و قابل توجه این است که مرد هیچجای داستان اشارهی مستقیمی به این موضوع ندارد و هربار با پیش کشیدن بحثهای فرعی، سعی در متقاعد کردن زن دارد. در دیالوگهای داستان میخوانیم که مرد بارها میگوید: «ببین من مجبورت نمیکنم، هرطور خودت دوست داری، ولی اصلن درد نداره، فقط هوا وارد میکنن.» یا «این تنها چیزیه که موی دماغ ماست، تنها چیزیه که سد راه خوشبختی ماست.» مخاطب با خواندن این جملات خیلی خوب متوجهی خودخواهی و بیمسئولیتی مرد میشود. کسی که حال روحی زن برایش اهمیتی ندارد و تنها میخواهد از زیر بار مسئولیت رفتار خود بگریزد.
زن در جایجای داستان نشان میدهد که دلش با این کار نیست و از طرفی توان متقاعد کردن مرد را هم ندارد. یک دیاوگ عمق شخصیت زن را به مخاطب نشان میدهد: «اگه این کار رو بکنم تو دیگه ناراحت نیستی؟ … پس اینکار رو میکنم و حال خودم اصلن برام مطرح نیست. دست به این کار میزنم تا کارها روبراه شه و خودم اصلن مطرح نیستم.»
این دیالوگ خیلی خوب شخصیت مهرطلب و وابستهی زن را نشان میدهد، نشان میدهد که زن هویت خود را در رابطه با مرد باخته است و علیرغم میل خود میخواهد دست به کاری بزند تا فقط مرد از او راضی باشد.
زن در مقابله با جنبهی مغلوب خود قرار گرفته است و تنها درصورتی میتواند تصمیم درست را بگیرد که بپذیرد و باور کند حتی اگر این کار را انجام ندهد و بچه را هم نگه دارد دوست داشتنی است. بداند که این حق اوست تا بیقید و شرط دوستش بدارند.
همینگوی با ظرافت کامل تقابل مرگ و زندگی را نشان میدهد، او انسان امروزی را به تصویر میکشد که از تصمیمگیری عاجز است و درک درستی از زندگی ندارد.
یک گل سرخ برای امیلی:
داستان بعد مربوط به ویلیام فاکنر است. فاکنر این داستان را از نظرگاه جمعی روایت میکند و ما در خلال روایتهای اهالی جفرسون شخصیت قهرمان داستان را که همان امیلی است، درک میکنیم.
ابتدا به نظر میرسد امیلی یک زن مستبد است که زور اهالی به او نمیرسد. امیلی گریرسن، از یک خانوادهی اشرافی، که زیر بار پرداخت مالیات نمیرود و بیاعتنا به نگاه سرزنشگر اطرافیان با معشوق خود در خیابانها کالسکه سواری میکند. به کسی اجازه نمیدهد حوالی خانهاش قدم بزند و حتی وقتی مردم متوجه میشوند منشا بوی تعفن منزل امیلی است، به کسی اجازه نمیدهد داخل شود.
داستان با مرگ امیلی شروع میشود و تنها بعد از کنارهم قراردادن تکههای پازل، قصهی اصلی شکل میگیرد. انتهای داستان متوجه میشویم که امیلی یک فرد منزوی و درونگراست و درواقع اوست که با حرفهای مردم اسیر حصارخانهاش شده است. امیلی خیانت هومر بارون را تاب نمیآورد و انتهای داستان کنار جسم بیجان او جسد دیگری میبینیم که یک دسته از موی سفید ای دستانش قرار دارد. امیلی نماد شخصیتی است که نمیتواند مرز بین واقعیت و خیال را تشخیص دهد، اوست که با خرید سم تلاش میکند هومر را تا ابد ازآن خود کند؛ حتی اگر به قیمت نگهداری جسد او در خانهاش تمام شود. انتهای داستان است که متوجه میشویم امیلی، خود یک قربانی است.
شخصیت امیلی چندان هم سیاه نیست و در قسمتهایی از داستان متوجهی شخصیت راسخ او میشویم، وقتی حاضر نیست مالیات بپردازد. او اهل تظاهر نیست، برای همین بهصورت علنی سم میخرد و نگران قضاوتها و برداشتهای مردم بعد از ناپدید شدن هومر بارون نیست. او وقتی بیوفایی معشوق را میبیند با قوانین منحصربهفرد خود با آن رفتار میکند و داوریهای مردم را بههیچ میگیرد و چندان اهمیتی به آن نمیدهد.
شخصیتهای داستانی میتوانند شناختهشدهتر از خالقشان باشند:
فهمیدیم که داستان کوتاه از جهاتی با داستان بلند و رمان تفاوت دارد. شخصیتپردازی در داستان کوتاه به ظرافت بیشتری احتیاج دارد؛ از این جهت که فرصت نویسنده محدود است و فضای وسیع و گستردهی رمان پیش روی او نیست تا بتواند به لایههای شخصیتی قهرمان طی چندین و چند فصل بپردازد.
داستان کوتاه تنها جای یک قهرمان است که قصد دارد از پس یک چالش برآید. نویسنده خیلی خوب میداند که از کلمات باید به صورت قطرهچکانی بهره ببرد و مجال چندانی ندارد.
نویسندگانی که داستانهای ماندگارخلق کردهاند، به طور کامل متوجهی اهمیت شخصیتپردازی و نحوهی به تصویر کشیدن آن بودهاند. تا جای ممکن از عبارتهای مستقیم پرهیز کردهاند و تنها با توصیف احوالات و واکنشها، آنها را به مخاطب شناساندهاند. آنها خیلی خوب میدانستند که برای رو کردن چهرهی واقعی هرکس باید ابتدا موقعیت مقتضی را برای او فراهم کرد. موقعیتی که فرد با خودش روبرو میشود و تصمیم سرنوشتساز میگیرد.
در این مقاله تلاش کردیم تا به معیارهای شخصیتپردازی در داستان کوتاه بپردازیم و این نوید را به خوانندگان بدهیم که اگر شخصیتهای داستانی را با ظرافت کامل خلق کنیم و لایههای شخصیتی او را هماهنگ بچینیم، هیچ بعید نیست که از خالق خود معروفتر شوند.
فهرست منابع:
4 پاسخ
سلام خانم علیزاده عزیزم خیلی روان و زیبا بود و واقعأ لذت بردم انشاالله زودتر کلاس نویسندگی برگزار بشه تا بتونم از شما و دوستان خیلی چیزها یاد بگیرم ،تنور دلتون گرم
بهار جان خوشحالم از حضورت.????????
خیلی خوب بود خانم علیزاده عزیز. حقیقتا یک نفس منو دنبال خودش کشید متن و نتونستم مقاومت کنم. متن درک کردنی، شیرین و جذاب بود.
ممنونم مریم نازنین، خوشحالم مفید بود برات.