در این مقاله قصد داریم تا عناصر داستانی را در چند نمونه از آثار داستانی برتر بررسی کنیم.
برای اینکار ابتدا لازم است با یکدیگر مرور کوتاهی بر عناصر داستانی داشته باشیم تا هم اصول را بهتر بشناسیم و هم متوجهی ظرافت موجود در آثار منتخب شویم و بهتر بتوانیم درک کنیم که خالقان داستانهای ماندگار چطور هنرمندانه از اصول داستاننویسی در قصههای خود بهره بردهاند و بعد به بررسی نمونههای عناصر داستان در ادبیات میپردازیم.
اصول داستاننویسی کدام است؟
در احصاء عناصر داستاننویسی اختلاف نظر است؛ اما در این میان اصولی هستند که همهی نویسندگان دربارهی آن اتفاق نظر دارند. در ادامه اشارهی مختصری به یکایک آنها خواهیم داشت.
پیرنگ
پیرنگ به ساختار منطقی و روابط علت و معلولی اتفاقهای داستان گفته میشود. در واقع در پیرنگ یا همان طرح کلی داستان است که ستون فقرات داستان طراحی میشود و نویسنده مراقب است تا بتواند نظم منطقی جهان قصه را رقم بزند.
داستانها ممکن است از یکی از سه الگوی پیرنگ پیروی کنند، سه الگو عبارتند از: شاهپیرنگ، خرده پیرنگ و ضد پیرنگ که به تفصیل در مقالهی اصول داستاننویسی، به آن پرداخته شده است.
شخصیتها
کاراکترهای داستانی که هرکدام ویژگیهای منحصربه فرد خود را دارند و گاهی زگیل شخصیتی خاص خود را بهدوش میکشند. نویسندگان به طور معمول مراقباند تا از شخصیتهای تیپ و معمولی استفاده نکنند و آنها را با الهام از واقعیت یا بهره از نیروی تخیل خلق میکنند.
زاویه دید داستان
انتخاب زاویه دید در داستان به این معنی است که نویسنده تصمیم بگیرد قصه قرار است از زبان چه کسی روایت شود، اول شخص، که میتواند قهرمان داستان باشد یا کسیکه همراه و ملازم قهرمان است، دوم شخص که خطاب داستان به دوم شخص مفرد یا جمع صورت میگیرد، شبیه کتاب بابا لنگ دراز اثر جین وبستر و در نهایت سوم شخص که ممکن است سوم شخص عینی باشد یا دانای کل. حالت آخر همان است که راوی داستان خداوندگار قصه محسوب و دانای کل قلمداد میشود.
دیالوگ پردازی
این عنصر مربوط به قسمتی است که نویسنده تصمیم میگیرد شخصیتهای قصه با یکدیگر صحبت کنند و از طریق مکالمات بین آنها داستان را پیش ببرد. نویسندگان حرفهای مراقباند که شخصیتها به شیوهی خود با هم حرف بزنند و دیالوگی را در داستان وارد میکنند که روند داستان را متوقف نکند.
زمان و مکان
هر قصهای در فضای خاصی شکل میگیرد، مثل یک خانه، یک شهر، جهان ماوراء و در یک بازهی زمانی خاص. قرن پیش، آینده، امروز و … .
برخی نویسندگان به صراحت قید زمان و مکان را در قصهی خود جا میدهند و گاهی هم برای درک زمان و مکان شکلگیری قصه، ناگزیر به خواندن داستان هستیم و لابلای حوادث آن را درک خواهیم کرد.
کشمکش
هر داستانی قهرمانی دارد و هر قهرمانی خواسته و آرزویی، قهرمان برای رسیدن به خواست قلبی خود با موانعی روبرو میشود که ممکن است درونی باشند یا بیرونی. روند مقابله و رویارویی قهرمان با موانع را کشمکش میگوییم که برحسب نوع مانع، به کشمکش درونی و بیرونی تقسیم میشود. خالقان داستانهای ماندگار خیلی خوب میدانند که بهتر است قهرمان را همزمان درگیر موانع درونی و بیرونی کنند و متناسب با آن ریتم داستان را آهسته یا تند خواهند کرد.
مضمون
اگرچه دربارهی تعریف مضمون و اینکه دقیقن چه مصداقی دارد اختلاف نظر است؛ اما به طور کلی میتوان گفت مضمون مشخص میکند داستان دربارهی چیست و به نوعی جهانبینی نویسنده را به نمایش میگذارد. برای مثال رمان ببر سفید اثر آراویند آدیگا به توصیف اختلافها طبقاتی و فقر در لایههای زیرین شهر میپردازد.
پایانبندی
بر حسب اینکه داستان چگونه پایان مییابد و قهرمان به خواسته و آرزوی خود میرسد یا نه، میتوان پایان را به خوشبینانه، بدبینانه و آیرونیک تقسیم کرد. در پایانبندی آیرونیک قهرمان یا از ارزشی محافظت کرده یا آن را نادیده گرفته است و بر این اساس آیرونیک مثبت یا منفی خواهیم داشت.
بررسی نمونههای عناصر داستان در ادبیات ایران:
داستان ویلانالدوله
اجازه دهید بررسی نمونههای عناصر داستان در ادبیات را با یک داستان طنز و البته تلخ ایرانی شروع کنیم. ویلانالدوله یکی از داستانهای مجموعه داستان یکی بود یکی نبود اثر محمد علی جمالزاده است. محمد علی جمالزاده به همراه صادق هدایت و بزرگ علوی بنیانگذاران اصلی ادبیات و داستان معاصر فارسی شناخته میشوند. ویلانالدوله نماد یک آدم سربار است او زندگی خود را از امور مردم تامین مینماید و به کار و فعالیت به عنوان بخشی از زندگی نگاه نمیکند.
مضمون داستان دربارهی مسایل روز است و نویسنده،ویلانالدوله را نماد کسانی میداند که تنها با کارهایشان فقر را در اقتصاد جامعه تشدید میکنند. داستان از ساختار خرده پیرنگ تبعیت میکند. دیالوگهای داستان محدود و اندک است؛ اما همان چندتایی که در بطن داستان جا داده شده، درخشان است و به طور کامل معرف شخصیتها. برای نمونه جایی که ویلانالدوله برای گدایی میرود و خطاب به مغازهدار میگوید: «خوب برادر، حالا که میخواهی محض رضای خدا کاری کرده باشی، عوض گنه گنه چند نخود تریاک بده که بیشتر به کارم خواهد خورد.»
نویسنده در ابتدای داستان به ظرافت مکان شکلگیری قصه را قید میکند: «ویلانالدوله از آن گیاهانی است که فقط در خاک ایران سبز میشود.»
کشمکش داستان بیشتر بیرونی است، جایی که قهرمان داستان ذرهای به خود خورده نمیگیرد که شاید سربار دیگران است و نمیخواهد قبول کند چرا در هر خانهای را میکوبد، اهل خانه میگویند ارباب خانه بیرون رفته است و تا دیر وقت هم باز نمیگردد. ویلانالدوله دربهدر دنبال جلب مرحمت دوستان و آشنایان است و در و همسایه از دست او عاصی و فراری.
پایان داستان با به تصویر کشیدن مرگ قهرمان داستان است، که مثل همهی عمر منفعل رفتار میکند و از دیگران میخواهد تا مثل روزهای زنده بودنش، دیگران بارش را به دوش بکشند.
محمدعلی جمالزاده در این داستان در ردای شخصیت اصلی داستان، یک ضد قهرمان را به نمایش میگذارد. ویلانالدولهای که در همه حال منفعل است و اسباب زحمت.
شازده کوچولو
در ادامه قصد داریم با شاهکار آنتوان دوسنت اگزوپری، بحث نمونههای عناصر داستان در ادبیات را ادامه دهیم.
شازده کوچولو از آثار کلاسیک مدرن است که در سال ۱۹۴۳ قبل از سقوط هواپیمای خالقش روانهی بازار شد. شخصیت اصلی داستان، پسرکی است که از اخترک b612 میآید. راوی داستان یک خلبان است. او که در کودکی متوجه میشود بزرگسالان دچار کمبود تخیلاند در یکی از سفرهای خود با شازده کوچولو مواجه میشود. زاویهی دید داستان اول شخص است.شازده کوچولو از سفر خود میگوید، سفر به هفت سرزمین و آشنایی با موجودات عجیبوغریب. در سفر اول شازده کوچولو با پادشاهی روبرو میشود که دنبال زیر دست است تا بتواند بر آنها حکومت کند. در سفر دوم مرد متکبری را میبیند که مایل است دیگران او را ستایش کنند و چاپلوسی دیگران اصلن آزرده خاطرش نمیکند. در سفر سوم مرد دائمالخمری را میبیند که برای فراموش کردن می مینوشد. در سفر چهارم تاجری را ملاقات میکند که مدعی است مالک تمام ستارگان است. در سفر پنجمفانوسبانی که تعهد دارد هر صبح و شامگاه فانوش را خاموش و روشن کند درحالیکه مدت زمان فاصلهی روز و شب تنها یک دقیقه است. سفر ششم مربوط به جغرافی دانی است که از اخترک خود هیچ نمیداند و در پی این است که اطلاعات را دربارهی دیگر اخترکها ثبت کند و در نهایت سفر هفتم به زمین است که حکایتهای بسیاری در آن رقم میخورد.
تک تک کاراکترهای داستانی نماد یه اندیشه هستند و اگزوپری به ظرافت لایههای شخصیتی آنها را خلق کرده است. دیالوگهایی که بین آنها ردوبدل میشود قویترین سلاح نویسنده در شخصیتپردازی و پیشبرد داستان است. هیچ کدام از جملاتی که بین شخصیتها رد و بدل میشود غیر ضروری نیست و قابلیت حذف شدن ندارد. کشمکش قهرمان داستان گذر از اخترکهای متعدد و دلتنگی گل سرخ است، او در نهایت میگوید که ترجیح میدهد به اخترک خود برگردد و دلش برای گل سرخ خودش تنگ شده است. پایان داستان خوشبینانه است و شازده کوچولو به خواستهی خود میرسد. مسیر سفر شازده کوچولو، سفر درونی او را نشان میدهد و همزمان با سفر بیرونی، رشد درونی نیز شکل میگیرد. اشارهی نویسنده به زمان و مکان داستان غیر مستقیم است و در زمان فرود هواپیما فضای دشت که مکان شکلگیری قصه است، ساخته میشود.
سگ ولگرد
سگ ولگرد، یکی از قصههای مجموعه داستانی با همین نام از صادق هدایت است که در ادامه برای بررسی نمونههای عناصر داستان در ادبیات به آن خواهیم پرداخت.
قصه دربارهی پات، سگ اصیل اسکاتلندی است. او از ابتدا تا انتهای داستان به دنبال صاحب خود میگردد و این داستان مضمون بازگشت به اصل یا ریشه را بیان میکند. زمان و مکان شکلگیری داستان در لابلای روایت داستان کشف میشود وقتی نویسنده مینویسد: «دو زمستان گذشته است» ویا به دور میدان ورامین اشاره میکند.
پات به دنبال صاحب خود میگردد و عادت دارد آب و غذا را برایش تهیه کنند پس این آوارگی برای او چالش میشود و به درد دوری از صاحبش اضافه میشود. زاویه دید روایت داستان سوم شخص است و راوی قصه دانای کل محسوب میشود وقتی که از خاطرات خوش پات نزد صاحبش میگوید و دغدغههای پات را از نگاهش میخواند. پایان داستان بدبینانه است و با مرگ سگ قصه تمام میشود درحالیکه هنوز صاحب خود را نیافته است و به خواستهی خود نمیرسد. نویسنده اشارهی مستقیمی به مرگ نمیکند و تنها با توصیف صحنهی پرواز کلاغها بالای سر پات مخاطب را متوجهی این موضوع میکند. داستان ساختار منطقی خود را دارد و نظم منطقی جهان داستان اقتضا میکند پات بعد از گم شدن به دنبال صاحبش بگردد. دیالوگهای داستان بسیار محدود است و بهنظر منطقی میرسد چون قهرمان داستان یک سگ ولگرد است.
صادق هدایت در این داستان اندیشههای خود را در باب مذمت رفتار انسانها با حیوانات به نمایش میگذارد و نشان میدهد انسانها نسبت به احوالات حیوانات بیاعتنا هستند.
آرش کمانگیر
آخرین فرمان… آخرین تحقیر…
داستان آرش کمانگیر از الگوی شاهپیرنگ تبعیت میکند. آرش قهرمان داستان است و با این دعوت مواجه میشود که با پرتاب تیر مرز ایران و توران را تعیین کند. وقتی این دعوت را میپذیرد با شماتت دوستان و همرزمان خود مواجه میشود. همه خیلی خوب میدانند که پیشنهاد افراسیاب بعد از محاصرهی سپاه ایران فقط برای تحقیر ایرانیان است. داستان از زاویه دید سوم شخص و دانای کل روایت میشود. روز نبرد فرا میرسد و قهرمان به صحنهی پیکار میرود. موافقان و مخالفان، متحدان و دشمنان همه منتظر آرشاند. کشمکشهای درونی و بیرونی به اوج خود میرسد و آرش علیرغم همهی مخالفتها، کمان به دست میگیرد و تیر را برفراز دماوند پرتاب میکند. تیر از بامداد تا غروب در آسمان پرواز میکند و مرز ایران کنار رود جیحون مشخص میشود. داستان پایان آیرونیک دارد و آرش جان خود را فدای حس میهنپرستی میکند. مضمون داستان فداکاری و جان فدایی در راه میهن است. زمان به جنگ ایران و تورانیان برمیگردد و داستان در مرز ایران شکل میگیرد.
عناصر داستان به زبان ساده
تا اینجای مقاله اصول داستاننویسی را با یکدیگر مرور و نمونههایی را از ادبیات ایران و جهان بررسی کردیم. در ادامه قصد داریم مروری کوتاه بر نمونههای عناصر داستان در ادبیات از نگاه جمال میرصادقی داشته باشیم.
میرصادقی، اگرچه به زبان ساده و قابل فهم، اما مفصلترین دستهبندی را از عناصر داستان مطرح میکند:
انگیزه
انگیزه در داستان، همان علت روانشناختی است که منجر به اعمال یا رفتارهای قهرمان یا سایر کاراکترهای داستانی میشود. دلیلی که بهخاطرش داستان شروع میشود.
بازگشت به گذشته
که از آن تحت عنوان قلابهای داستان نیز یاد میشود، شگردی است که نویسنده از طریق آن صحنهها یا حوادثی را که مربوط به قبل از زمان روایت داستان است، وارد قصه میکند.
بافت
به مجموعهی تصویرپردازیها، استعارهها، ضرباهنگ و لحن داستان بافت میگویند. بافت داستانها میتواند لطیف، مستحکم، سست یا روان باشد.
بحران
بحران وقتی است که نیروهای مقابل برای آخرین بار با هم تلاقی میکنند و عمل داستانی را به نقطهی اوج یا بزنگاه میرسانند. نقطهی اوجی که موجب دگرگونی شخصیتها میشود.
تخیل
تخیل چاشنی داستان است، وقتی ما مواد اولیهی داستانی خود را با هم ترکیب میکنیم و با چاشنی تخیل به خورد مخاطب میدهیم که اگر خوب اینکار را انجام دهیم، طعم داستان ما تا همیشه زیر دندانش خواهد بود.
بنمایه
بنمایه یا همان درونمایه، مضمون داستان است، اینکه بدانیم نویسنده با داستان خود چه مضمونی را منتقل کرده است.
تکگویی
همان مونولوگ است. وقتی شخصیت داستان یک طرفه صحب میکند که میتواند درونی باشد یا نمایشی. در تکگویی نمایشی، شخصیت داستان، یکطرفه با مخاطبی غیر از خودش حرف میزند و قصه را روایت میکند.
تمثیل
نوعی تصویرسازی در داستان است که نویسنده در آن مفاهیم و یا مقاصد اخلاقی از پیششناخته شدهای را عامدانه به اشیا و یا اشخاص منتقل مینماید.
تعلیق
همان گره داستان و حس کنجکاوی است که به واسطهی داستان در مخاطب زنده میشود و نویسنده تلاش میکند او را تا انتهای داستان با خود همراه کند.
گرهافکنی و گرهگشایی
گرهافکنی به ایجاد وضعیت دشواری در داستان گفته میشود که شخصیت داستان تلاش در حل آن میکند و گره گشایی نتیجهی نهایی رشته حوادث داستان است. گرهگشایی تحقق پیرنگ داستان است.
هیچ شاهکار ادبی یکشبه شکل نمیگیرد
در این مقاله عناصر داستانی و مصداقهای آن را در آثار ادبی ماندگار، با هم خواندیم. دیدیم که نویسندگان آثار غیرمصرفی، چطور در کمال ظرافت و هنرمندی از اصول در داستاننویسی بهره بردهاند و چطور توانستهاند داستان خود را ماندگار کنند.
وجه اشتراک تمام آثاری که با هم برررسی کردیم، این است که خالقان داستان، بر اصول واقف بوند و میدانستند چطور مرکب اصول داستاننویسیشان را هدایت کنند و این مهم یک شبه حاصل نمیشود.
پس برای نویسنده شدن، باید ابتدا اصول آن را بیاموزیم، بعد بارها و بارها مواد اولیهی خود را در قالبهای مختلف بریزیم و مراقب باشیم که هربار خراب کردن، ما را دلسرد نکند.
در این مقاله سعی کردیم قالبهای لازم برای خلق داستان را به شیوهی بررسی نمونههای عناصر داستان در ادبیات، با شما به اشتراک بگذاریم، باقی راه، همت شما را میطلبد.
آخرین دیدگاهها